داستانک محبت مادرانه

✍ محبت مادرانه

✳️از این طرف خانه، به آن طرف خانه، راه می‌رفت.
نفس نفس زدنش، به گوشم
می‌رسید. احتمالاً چهره‌اش پر از نگرانی بود و نمی دانست چه کند هرچه بیشتر راه می‌رفت. اضطرابش بیشتر می‌شد و نفس هایش بیشتر به شماره می افتاد با سرعتی باور نکردنی به طرف در حرکت کرد.

🍃 دستگیره را بالا و پایین می کرد، که ناگهان در باز شد و با سرعت وارد اتاق شد.
من کنار اتاق نشسته بودم. زانوهایم را در بغل گرفته بودم و، زیر چشمی نگاه میکردم.
صدایش بالا آمد و گفت مشکلت چیه؟ خیلی صدایش لرزش داشت. نگرانی عجیبی در چهره اش موج می زد..... دستش را بالا آورد، تا مرا به حرف بیاورد، سکوتم را بشکند و مرا از تنهایی بیرون بکشد.

🌺اما با سختی تمام دستش را مشت کرد و پایین آورد، نفس عمیقی کشید و نشست. در همان لحظه دست گرمی روی سرم احساس کردم.
همان آرامشی که دنبالش بودم را برایم رقم زد.
گرم بود، مهربان بود، جنس مهربانی اش به گونه ای بود که هیچگاه با هیچ مهربانی و محبتی که من دنبالش بودم قابل مقایسه نبود.

🍀سرم را بالا آوردم تا این محبت را پاسخ گویم.
اما هیچ تصویری نبود تصویری از خیال و گذشته بود.
چون دیگر او نبود، دیگر محبت نبود، دیگر مهربانی نبود، دیگر، مادر نبود😔 اشک بود و حسرت دستهای گرم مادر. مادر دوستت دارم.

🌸تقدیم به بهترین مادر دنیا، دردانه پیامبر، بانوی دوعالم❣

#زندگی_بهتر
#ارتباط_با_فرزندان
#محبت
#داستانک


🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

🌸 شکفتن، جهشی است به فرداهای بهتر🌿 شاید در پس آن، دنیایی باش...

زندگی بهتر

ارتباط بافرزند

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط