عشقبیرحم
#عشق_بی_رحم
لیا:بابای(بلند میگه) تا موقع مرگت(آروم زیر لب)
ات:دختره عوضی فکر کرده من به این زودی شکست میخورم تو این سال ها باهاش چیکار کردم که دشمنم شده چی براش کم گذاشتم ها؟اوف این همه سوال داشت من و دیوونه میکرد.....
رسیدم خونه سریع یه حموم 10 میلی رفتم و اومدم و لباس و روتین رو انجام دادم و رو تخت دراز کشیدم منتظر فردا و نقشه جدیدم.....
تهیونگ:اومدم دیدم ات رفته.....
لیا:سلام ددی(با لبخند)
تهیونگ:ات؟ات کو؟
لیا:رفت
تهیونگ:خوبه میخوام.....(فکر کردی موگوم؟😂😏)
لیا:خوبه فکر عالی(لایک نشون میده)
تهیونگ:خوب بیبی من برم خونه
لیا:کجا؟خونت مگه اینجا نیست
تهیونگ:چه عجیبه که خودم نمیدونم خونم کجاست(خنده)
لیا:باشه برو ولی فردا نقشه عملی شه؟
تهیونگ:بهت میگم الان چیزی نگو به کسی اوکی؟
لیا:اوک
تهیونگ:بای
(لیا لب تهیونگ و میبوسه و تهیونگ میره)
ویو رسیدن تهیونگ به خونه:
رسیدم خونه و یه راست دراز کشیدم رو تخت به این فکر میکردم که با تحدید وارد رابطه با لیا شدم من ات رو دوست دارم ولی حیف که ات من و دوست ندارم واقعا نمیدونم با خودم چند چندم؟
واسه خودمم سواله چرا پدرامون باهم دشمنن؟....
همین طوری آنقدر از خودم و فکرم از این سوالا پرسیدم که خوابم گرفت و سیاهی......
لیا:چقدر این احمقه فکر کرده کمکش میکنم(میخنده)
نه من میخوام اینا رو آنقدر اذیت کنم که التماسم کنن که نکشمشون(نگاه ترسناک)
ایزول:خوبه خوشحالم
(حتما براتون سواله چرا ای ول با لیا میحرفن مگه ایزول همکار ات نیست؟
خوب:)
فلش بک دو رو پیش:
لیا:تو همکار آتی نه؟
ایزول:آره مشکلیه؟
(لیا و ایزول تو سوپری هم و دیدن)
لیا:چرا خشن؟(پوزخند)
ایزول:چیه ددیت برات زیادی خوب نیست که برات خشنم؟(خنده)
لیا:(حرصی)
ایزول:هالا هم ببند کار دارم
لیا:کار مهمی دارم باهات بیا کافه بغلی بهت بگم منتظرتم جوجه(خدافظی میکنه)
ایزول:عوضی(زیر لب)
(ایزول خریداشو میکنه و میره کافه بغلی)
لیا:خوب بگم؟
ایزول:اگه میخوای چرت بگی بگو که منتظر حرفات نمونم(با لبخند فیک)
لیا:خوب بهت پول میدم آنقدر بهت پول میدم که همکار تو بفرشی و بشی دستیار من....چطوره؟
ایزول:من...(لیا میپره وسط حرفش)
لیا:راستی اگه قبول کنی چیزی رو بهت میگم که خودت از ات فاصله میگیری و میای پیش من(پوز خند)
ایزول:بگو
لیا:بابای ات مادر تورو کشته میدونستی؟
ایزول:اگه بخوای به این چرت و پرت هات ادامه بدی من برم(میخواست بره که لیا دستش و میگیره)
لیا:باهام همکاری کن انتقاممون رو باهم بگیریم
ایزول:از کی میخوای انتقام بگیریم ها؟
لیا:تهیونگ و ات اونا زندگی من و تو رو سیاه کردن پس ما هم زندگیشون رو سیاه میکنیم(پوزخند)
ایزول:هعییییییییییییییییییییییییییی باشه(با لبخند)
لیا:خوبه خوشحال شدم ایزول
ایزول:همچنین بای(رفت)
لیا:(تو ذهنش)خوبه الان انتقام خوبی میگیریم
ادامه دارد🕸️🖤
شرایط:🖤
6 تا لایک🕸️
2 تا بازنشر🖤
2 تا فالو🕸️
شرایط کمه برسونید تا بعدی رو بزارم😃
ماچ بهتون🥹🫵
لیا:بابای(بلند میگه) تا موقع مرگت(آروم زیر لب)
ات:دختره عوضی فکر کرده من به این زودی شکست میخورم تو این سال ها باهاش چیکار کردم که دشمنم شده چی براش کم گذاشتم ها؟اوف این همه سوال داشت من و دیوونه میکرد.....
رسیدم خونه سریع یه حموم 10 میلی رفتم و اومدم و لباس و روتین رو انجام دادم و رو تخت دراز کشیدم منتظر فردا و نقشه جدیدم.....
تهیونگ:اومدم دیدم ات رفته.....
لیا:سلام ددی(با لبخند)
تهیونگ:ات؟ات کو؟
لیا:رفت
تهیونگ:خوبه میخوام.....(فکر کردی موگوم؟😂😏)
لیا:خوبه فکر عالی(لایک نشون میده)
تهیونگ:خوب بیبی من برم خونه
لیا:کجا؟خونت مگه اینجا نیست
تهیونگ:چه عجیبه که خودم نمیدونم خونم کجاست(خنده)
لیا:باشه برو ولی فردا نقشه عملی شه؟
تهیونگ:بهت میگم الان چیزی نگو به کسی اوکی؟
لیا:اوک
تهیونگ:بای
(لیا لب تهیونگ و میبوسه و تهیونگ میره)
ویو رسیدن تهیونگ به خونه:
رسیدم خونه و یه راست دراز کشیدم رو تخت به این فکر میکردم که با تحدید وارد رابطه با لیا شدم من ات رو دوست دارم ولی حیف که ات من و دوست ندارم واقعا نمیدونم با خودم چند چندم؟
واسه خودمم سواله چرا پدرامون باهم دشمنن؟....
همین طوری آنقدر از خودم و فکرم از این سوالا پرسیدم که خوابم گرفت و سیاهی......
لیا:چقدر این احمقه فکر کرده کمکش میکنم(میخنده)
نه من میخوام اینا رو آنقدر اذیت کنم که التماسم کنن که نکشمشون(نگاه ترسناک)
ایزول:خوبه خوشحالم
(حتما براتون سواله چرا ای ول با لیا میحرفن مگه ایزول همکار ات نیست؟
خوب:)
فلش بک دو رو پیش:
لیا:تو همکار آتی نه؟
ایزول:آره مشکلیه؟
(لیا و ایزول تو سوپری هم و دیدن)
لیا:چرا خشن؟(پوزخند)
ایزول:چیه ددیت برات زیادی خوب نیست که برات خشنم؟(خنده)
لیا:(حرصی)
ایزول:هالا هم ببند کار دارم
لیا:کار مهمی دارم باهات بیا کافه بغلی بهت بگم منتظرتم جوجه(خدافظی میکنه)
ایزول:عوضی(زیر لب)
(ایزول خریداشو میکنه و میره کافه بغلی)
لیا:خوب بگم؟
ایزول:اگه میخوای چرت بگی بگو که منتظر حرفات نمونم(با لبخند فیک)
لیا:خوب بهت پول میدم آنقدر بهت پول میدم که همکار تو بفرشی و بشی دستیار من....چطوره؟
ایزول:من...(لیا میپره وسط حرفش)
لیا:راستی اگه قبول کنی چیزی رو بهت میگم که خودت از ات فاصله میگیری و میای پیش من(پوز خند)
ایزول:بگو
لیا:بابای ات مادر تورو کشته میدونستی؟
ایزول:اگه بخوای به این چرت و پرت هات ادامه بدی من برم(میخواست بره که لیا دستش و میگیره)
لیا:باهام همکاری کن انتقاممون رو باهم بگیریم
ایزول:از کی میخوای انتقام بگیریم ها؟
لیا:تهیونگ و ات اونا زندگی من و تو رو سیاه کردن پس ما هم زندگیشون رو سیاه میکنیم(پوزخند)
ایزول:هعییییییییییییییییییییییییییی باشه(با لبخند)
لیا:خوبه خوشحال شدم ایزول
ایزول:همچنین بای(رفت)
لیا:(تو ذهنش)خوبه الان انتقام خوبی میگیریم
ادامه دارد🕸️🖤
شرایط:🖤
6 تا لایک🕸️
2 تا بازنشر🖤
2 تا فالو🕸️
شرایط کمه برسونید تا بعدی رو بزارم😃
ماچ بهتون🥹🫵
- ۵.۸k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط