عشقجنایت
#عشق_جنایت 🔪
پارت1
لیا:یِنا اطلاعات و پیدا کردی؟
یِنا:نه نتونستم پیدا کنم
لیا:اوف خیلی رو مخمه هیچی تو این یک سال پیدا نکردیم
یِنا:خوب....بیا یه فکر دیگه ای بکنیم
لیا:باشه(بی حوصله)
(لیا و یِنا فکرشون و کردن)
لیا:آها پیدا کردم
یِنا:چی؟
لیا:تو میری اونجا و میشی همکارشون بعد اطلاعات و برمیداری یا جمع آوری میکنی و میای...
یِنا:اخه نم......(لیا میپره وسط حرفش)
لیا:میشه.....فقدر کسی نباید بفهمه
یِنا:اوکی(بی حوصله)
فلش بک یک سال پیش:
لیا:مامان بابا من دارم میرم
مامان لیا:کجا؟
بابا لیا:مراقب خودت باش دخترم(بوس میفرسته)
لیا:مامان دارم با یِنا میرم سر کار(چشمک به باباش)
مامان:چیزی داری ازم مخفی میکنی؟
لیا:وا مامان(مامان و کش میده)
مامان:خوب باشه خوش بگذره راستی زود بیا خونه هاااا
لیا:باشه مامی بابای(خدافظی میکنه و میره بیرون خونه)
====================================
یِنا:من رفتما
مامان یِنا:مراقب یاش برو عزیزم(بوس میفرسته)
یِنا:بابا و مامان خدافظ مراقب خودتون باشید؟
مامان یِنا:باشه عشقم خدافظ
بابای یِنا:خدافظ(بوس میفرسته)
(یِنا میره)
====================================
(بعد یک ساعت)
(یِنا و لیا تو شرکت در حال صحبت کردن بودن که گوشی یِنا زنگ میخوره)
(یِنا گوشی رو جواب میده)
یِنا:جانم مامان؟
یونجی:سلام چطوری؟
یِنا:شما؟(با نگرانی)
یونجی: هان یونجیم دوست قدیمی
یِنا:تو تو.....گوشی مامانم چرا دستته؟
(بابای یِنا با بابای یونجی باهم دشمن بودن)
یونجی:گفتم با مامان و بابات خدافظی نکردی خدافظی کنی(خنده)
یِنا:منظورت چیه؟
یونجی:خوب دیگه وقتشه انتقام سختی بگیرم درسته؟
یِنا:(سکوت)
یونجی:(صدای تفنگ)
یِنا:بابا و مامان.....نه.....نه(نه نه گریه)
یونجی:خوب من کارم باهات تمومه باباییی
(پایان مکالمه)
(یِنارو زانو میوفته و به شدت گریه میکنه)
لیا:یِنا یِنا چیشده؟
یِنا:مام...هق مامانم....بابام مردن(گریه شدید)
لیا:چی....
(یِنا همچنان گریه)
که یهو.......
ادامه دارد:-)
پارت1
لیا:یِنا اطلاعات و پیدا کردی؟
یِنا:نه نتونستم پیدا کنم
لیا:اوف خیلی رو مخمه هیچی تو این یک سال پیدا نکردیم
یِنا:خوب....بیا یه فکر دیگه ای بکنیم
لیا:باشه(بی حوصله)
(لیا و یِنا فکرشون و کردن)
لیا:آها پیدا کردم
یِنا:چی؟
لیا:تو میری اونجا و میشی همکارشون بعد اطلاعات و برمیداری یا جمع آوری میکنی و میای...
یِنا:اخه نم......(لیا میپره وسط حرفش)
لیا:میشه.....فقدر کسی نباید بفهمه
یِنا:اوکی(بی حوصله)
فلش بک یک سال پیش:
لیا:مامان بابا من دارم میرم
مامان لیا:کجا؟
بابا لیا:مراقب خودت باش دخترم(بوس میفرسته)
لیا:مامان دارم با یِنا میرم سر کار(چشمک به باباش)
مامان:چیزی داری ازم مخفی میکنی؟
لیا:وا مامان(مامان و کش میده)
مامان:خوب باشه خوش بگذره راستی زود بیا خونه هاااا
لیا:باشه مامی بابای(خدافظی میکنه و میره بیرون خونه)
====================================
یِنا:من رفتما
مامان یِنا:مراقب یاش برو عزیزم(بوس میفرسته)
یِنا:بابا و مامان خدافظ مراقب خودتون باشید؟
مامان یِنا:باشه عشقم خدافظ
بابای یِنا:خدافظ(بوس میفرسته)
(یِنا میره)
====================================
(بعد یک ساعت)
(یِنا و لیا تو شرکت در حال صحبت کردن بودن که گوشی یِنا زنگ میخوره)
(یِنا گوشی رو جواب میده)
یِنا:جانم مامان؟
یونجی:سلام چطوری؟
یِنا:شما؟(با نگرانی)
یونجی: هان یونجیم دوست قدیمی
یِنا:تو تو.....گوشی مامانم چرا دستته؟
(بابای یِنا با بابای یونجی باهم دشمن بودن)
یونجی:گفتم با مامان و بابات خدافظی نکردی خدافظی کنی(خنده)
یِنا:منظورت چیه؟
یونجی:خوب دیگه وقتشه انتقام سختی بگیرم درسته؟
یِنا:(سکوت)
یونجی:(صدای تفنگ)
یِنا:بابا و مامان.....نه.....نه(نه نه گریه)
یونجی:خوب من کارم باهات تمومه باباییی
(پایان مکالمه)
(یِنارو زانو میوفته و به شدت گریه میکنه)
لیا:یِنا یِنا چیشده؟
یِنا:مام...هق مامانم....بابام مردن(گریه شدید)
لیا:چی....
(یِنا همچنان گریه)
که یهو.......
ادامه دارد:-)
- ۳.۶k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط