𝕡𝕒𝕣𝕥⁵⁰
𝕡𝕒𝕣𝕥⁵⁰
+ببخشید مه ناراحتت کردم!
_چیزیه ک شده! مهم نیس!
اولین بارم بود تهیونگ آنقدر آروم بود! خوشحال بودم! اما میترسیدم همه ی مهربونیاش برای بچه باشه! و بعد اون دیگ بهم اهمیت نده!
+میشه برگردیم خونه؟
_امم...نع!
+ولی..من از اینجا خوشم نمیاد!
_فعلا صبر کن!
و بلند شد و بدون حرفی رفت!
برای چی باید اینجا بمونم؟ مگه چی شده؟ چرا قضیه رو درست توضیح نداد؟ یعنی اتفاقی افتاده؟
توی همین فکرا بودم ک کم کم خوابم برد! فک کنم اثر قرصا بود!
.
_ات...ات پاشو!
آروم چشامو مالیدم و باز کردم!
+جا..جانم؟
_پاشو بریم!
+چیی...میتونم برگردم خونه؟ هورااا
_آره...دکترا گفتن حال بچه خوبه و میتونیم بریم خونه!
چرا فقط اسم بچه رو برد؟ من مهم نیستم! این کارشو گذاشتم پای حواس پرتی و ازش گذشتم! شاید حساس شدم!
به کمکش از جام پاشدم و لباسای گرمم رو پوشیدم و از تخت پایین اومدن!
موقع وایسادن پام پیچ خورد و افتادم!
_ات
دستمو گرفت و بلندم کرد!
_دستتو باز کن!
دستشو زیر کمرم قرار داد و براید استایل بغلم کرد! وایی چقدر ازین زاویه قشنگه!(تهیونگ از هر زاویه ای قشنگه خواهرم😑😂)
شاید اولین بار بود ک ته توی یک مکان عمومی اینطوری عاشقانه بغلم میکرد!
نشوندم توی ماشین و صندلی ماشین و عقب داد تا راحت تر بشینم!
+ممنون!
درو بست و اومد و کنارم نشست و ماشین رو روشن کرد!
حین رانندگی متوجه شدم راه خونه نیست!
+کجا میریم؟
_خونه پدرم!
+اتفاقی افتاده؟
_باید اتفاقی بیوفته؟...پدرم فقط میخواد چند وقتی اونجا باشیم!
هم ازاین قضیه حس خوبی نداشتم!
ولی خوب اون ک قرار نیست به حرفم گوش بده!
شّرّاّیّطّ
لایک ۷۹
کامنت ۹۹
#فیک
#هیونجین
#بیتیاس
#استریکیدز
#استی
#ارمی
#bts
#sterykids
#کوک
#ته
#تهیونگ
+ببخشید مه ناراحتت کردم!
_چیزیه ک شده! مهم نیس!
اولین بارم بود تهیونگ آنقدر آروم بود! خوشحال بودم! اما میترسیدم همه ی مهربونیاش برای بچه باشه! و بعد اون دیگ بهم اهمیت نده!
+میشه برگردیم خونه؟
_امم...نع!
+ولی..من از اینجا خوشم نمیاد!
_فعلا صبر کن!
و بلند شد و بدون حرفی رفت!
برای چی باید اینجا بمونم؟ مگه چی شده؟ چرا قضیه رو درست توضیح نداد؟ یعنی اتفاقی افتاده؟
توی همین فکرا بودم ک کم کم خوابم برد! فک کنم اثر قرصا بود!
.
_ات...ات پاشو!
آروم چشامو مالیدم و باز کردم!
+جا..جانم؟
_پاشو بریم!
+چیی...میتونم برگردم خونه؟ هورااا
_آره...دکترا گفتن حال بچه خوبه و میتونیم بریم خونه!
چرا فقط اسم بچه رو برد؟ من مهم نیستم! این کارشو گذاشتم پای حواس پرتی و ازش گذشتم! شاید حساس شدم!
به کمکش از جام پاشدم و لباسای گرمم رو پوشیدم و از تخت پایین اومدن!
موقع وایسادن پام پیچ خورد و افتادم!
_ات
دستمو گرفت و بلندم کرد!
_دستتو باز کن!
دستشو زیر کمرم قرار داد و براید استایل بغلم کرد! وایی چقدر ازین زاویه قشنگه!(تهیونگ از هر زاویه ای قشنگه خواهرم😑😂)
شاید اولین بار بود ک ته توی یک مکان عمومی اینطوری عاشقانه بغلم میکرد!
نشوندم توی ماشین و صندلی ماشین و عقب داد تا راحت تر بشینم!
+ممنون!
درو بست و اومد و کنارم نشست و ماشین رو روشن کرد!
حین رانندگی متوجه شدم راه خونه نیست!
+کجا میریم؟
_خونه پدرم!
+اتفاقی افتاده؟
_باید اتفاقی بیوفته؟...پدرم فقط میخواد چند وقتی اونجا باشیم!
هم ازاین قضیه حس خوبی نداشتم!
ولی خوب اون ک قرار نیست به حرفم گوش بده!
شّرّاّیّطّ
لایک ۷۹
کامنت ۹۹
#فیک
#هیونجین
#بیتیاس
#استریکیدز
#استی
#ارمی
#bts
#sterykids
#کوک
#ته
#تهیونگ
۱۶.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.