شمردم روزهای تیره بختی

شمردم    روزهای  تیره  بختی
از آن روزی که بر تختم نشستی
نشستی  بر   توهم های   خالی
به  آمال  درون  با چیره دستی
تو  می گفتی  بهاری  تازه دارم
فروخاکت به سر باضرب شستی
گرفتی کاسه ی صبرم به دستت
شکستی وعده را در وقت مستی
زبن  افکنده ای   دیوار    خانه
چرا   بر  آسمانها   شعله بستی؟
نه دین داری نه آئین  و نه ریشه
فرو  افتاده ای  در  دام   پستی
دیدگاه ها (۹)

باران ببارد کوچه خیسِ آب باشد ،معشوقه ات دیوانه ای بی تاب با...

کنارم هستی و حالا دلم شاده از این بودنچه حسی داره همراهت سرو...

به چه تشبیه کنم عطر تو در باران رانیمه شب رد شدن از گردنه ی ...

بگو   تا  کی دلِ  دیوانه  دیدن؟به  تا کی در تب و  آلاله چیدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط