یه آدمِ بیش از حد شکننده که به تازگی از یه رابطه ی خیلی ت
یه آدمِ بیش از حد شکننده که به تازگی از یه رابطه ی خیلی تلخ کنار کشیده و احساساتی بودنِ بیش از حدش به یه نفر هم داره کار دستِ قلب و روح و دستاش میده
عادت داره مشت بکوبه تو دیوار کنارتخت و هم زمان با خیس شدن بالشش تو خودش مچاله شه
از وقتی کلاسای مدرسه ش مجازی شدن از همه فراری شده و حتی بودن و حرف زدن با صمیمی ترین رفیقشم داره به خاطر وابستگی زیاد و حساسیتای بیجا آزارش میده
یه نصفِ شب که داغونه تویِ غریبه میای و از لجن میکشیش بیرون
یطوری که بین اشک جوری قهقهه میزنه و برای بیدار نشدن بقیه پتورو بین دندوناش فشار میده که انگار نه انگار یک ساعت قبل حالش چقدر عجیب و خراب بوده
کم کم از غریبه میشی تموم جونش و اعتماد میکنه به کسی که مثلِ چشماش قبولش داره
میترسه اما قلبش و میده دستت
میدونه وابستگیِ دوباره خریت محضه اما اطمینان قلبی داره تو فرق داری چون حست و بهش نشون دادی
اعتقاد پیدا میکنه حسی که بین خودش و تو هست کاملا دو طرفه س چون تو بارها خودت و ثابت کردی
یه روز صبح که نمیدونم چیشده و چرا تو لگد میزنی به قلبی که خودت بسته بودیش و خورد میکنی کل وجود اون دخترو
نه تنها قلبش آزار میبینه بلکه از شدنِ افسردگی خورد شدن دردِ خورد شدن استخوناشم تحمل میکنه
تمام اینا میگذره اما حرفایی که پشتش زدی از یادش نمیره
از اون روز به بعد کنار اومدن با خودش سخت میشه
چون مدام حماقت خودش و سرزنش میکنه و بابت اینکه واقعا از عمق قلبش دوست داشته به خودش لعنت میفرسته
آره...
کیانا همون روزا مُرد و بین اشکاش دفن شد
خستگیِ این روزا آثارِ خورد شدگیِ همون روزاس :)
پ.ن : گفتید خوب باش ، تمومش کن ، انقدر داغون نباش و...
خواستم بگم به عنوانِ افسرده ترین آدمِ ویسگون مشکلی با انفالو کردن کسی ندارم
تنها چیزی که میتونه آرامش بده بهم همین نوشتناس
#اندکی_مزخرف
#شاید_موقت
عادت داره مشت بکوبه تو دیوار کنارتخت و هم زمان با خیس شدن بالشش تو خودش مچاله شه
از وقتی کلاسای مدرسه ش مجازی شدن از همه فراری شده و حتی بودن و حرف زدن با صمیمی ترین رفیقشم داره به خاطر وابستگی زیاد و حساسیتای بیجا آزارش میده
یه نصفِ شب که داغونه تویِ غریبه میای و از لجن میکشیش بیرون
یطوری که بین اشک جوری قهقهه میزنه و برای بیدار نشدن بقیه پتورو بین دندوناش فشار میده که انگار نه انگار یک ساعت قبل حالش چقدر عجیب و خراب بوده
کم کم از غریبه میشی تموم جونش و اعتماد میکنه به کسی که مثلِ چشماش قبولش داره
میترسه اما قلبش و میده دستت
میدونه وابستگیِ دوباره خریت محضه اما اطمینان قلبی داره تو فرق داری چون حست و بهش نشون دادی
اعتقاد پیدا میکنه حسی که بین خودش و تو هست کاملا دو طرفه س چون تو بارها خودت و ثابت کردی
یه روز صبح که نمیدونم چیشده و چرا تو لگد میزنی به قلبی که خودت بسته بودیش و خورد میکنی کل وجود اون دخترو
نه تنها قلبش آزار میبینه بلکه از شدنِ افسردگی خورد شدن دردِ خورد شدن استخوناشم تحمل میکنه
تمام اینا میگذره اما حرفایی که پشتش زدی از یادش نمیره
از اون روز به بعد کنار اومدن با خودش سخت میشه
چون مدام حماقت خودش و سرزنش میکنه و بابت اینکه واقعا از عمق قلبش دوست داشته به خودش لعنت میفرسته
آره...
کیانا همون روزا مُرد و بین اشکاش دفن شد
خستگیِ این روزا آثارِ خورد شدگیِ همون روزاس :)
پ.ن : گفتید خوب باش ، تمومش کن ، انقدر داغون نباش و...
خواستم بگم به عنوانِ افسرده ترین آدمِ ویسگون مشکلی با انفالو کردن کسی ندارم
تنها چیزی که میتونه آرامش بده بهم همین نوشتناس
#اندکی_مزخرف
#شاید_موقت
۳۵.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.