ادامه پارت
ادامه پارت 107
انگلیسی گفت : خوب ایملدا برنامه چیه ؟
دستیارش نگاهی به لیسته که توی دستش بود رو از نظر گذروند
و گفت : فردا وقت ماساژ پوست و آرایشگاه دارید
و عکس برداری فردا تون بخاطر مهمونی شراکت جدید برند با یه شرکت کره ای لغو شده و...
حرف دستیارش با نگاه تیز دختر که به سمتش برگشت قطع شد و جدی با اخم پرسید : با کدوم شرکت کره ای ؟
دستیارش که از تغییر لحن ناگهانی ویوا متعجب بود لرزون گفت : خوب راستش من اطلاعی در این مورد ندارم..
دختر اینبار با اخم غلیظ تری از جاش بلند شد و مقابل دستیارش ایستاد با لحن سردی گفت : آهان که اطلاعی نداری.. پس تو برای ایستادی چطوره تو دیگه بشینی و من به کار هات رسیدگی کنم نظرت چیه؟
دستیارش که به شدت از اخلاق سرد بیتفاوت ویوا باخبر بود و میدونست با اولین اشتباه اخراج میشه با ترس گفت : من واقعا متاسفم خانم دیگه تکرار نمیشه ..
ویوا برگشت به سمته رگال های لباس و درحال برداشتن لباسش با لحن سرد ادامه داد : فقد اینبار دفعه بعد درکار نیست...
دستیارش مات مبهوت به جای خالی ویوا خبره شد و لحظه ای فکر کرد یعنی چی باعث شده بود اون دختر با همچین چهره ای معصومی انقدر سرد بیروح و بیتفاوت به کسی نگاه کنه ! ...
خیلی زود بعد از عوض کردن لباسش از ساختمان هلدینگ خارج شد و ماشین رو از نگهبان تحویل گرفت و به سمته خونه ای برادرش که تمام این سه سال اونجا زندگی میکرد حرکت کرد
انگلیسی گفت : خوب ایملدا برنامه چیه ؟
دستیارش نگاهی به لیسته که توی دستش بود رو از نظر گذروند
و گفت : فردا وقت ماساژ پوست و آرایشگاه دارید
و عکس برداری فردا تون بخاطر مهمونی شراکت جدید برند با یه شرکت کره ای لغو شده و...
حرف دستیارش با نگاه تیز دختر که به سمتش برگشت قطع شد و جدی با اخم پرسید : با کدوم شرکت کره ای ؟
دستیارش که از تغییر لحن ناگهانی ویوا متعجب بود لرزون گفت : خوب راستش من اطلاعی در این مورد ندارم..
دختر اینبار با اخم غلیظ تری از جاش بلند شد و مقابل دستیارش ایستاد با لحن سردی گفت : آهان که اطلاعی نداری.. پس تو برای ایستادی چطوره تو دیگه بشینی و من به کار هات رسیدگی کنم نظرت چیه؟
دستیارش که به شدت از اخلاق سرد بیتفاوت ویوا باخبر بود و میدونست با اولین اشتباه اخراج میشه با ترس گفت : من واقعا متاسفم خانم دیگه تکرار نمیشه ..
ویوا برگشت به سمته رگال های لباس و درحال برداشتن لباسش با لحن سرد ادامه داد : فقد اینبار دفعه بعد درکار نیست...
دستیارش مات مبهوت به جای خالی ویوا خبره شد و لحظه ای فکر کرد یعنی چی باعث شده بود اون دختر با همچین چهره ای معصومی انقدر سرد بیروح و بیتفاوت به کسی نگاه کنه ! ...
خیلی زود بعد از عوض کردن لباسش از ساختمان هلدینگ خارج شد و ماشین رو از نگهبان تحویل گرفت و به سمته خونه ای برادرش که تمام این سه سال اونجا زندگی میکرد حرکت کرد
- ۳۰۷
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط