پارت ۱۰

+:یاح یاح یاح .. راستی
-:چیه
+:چطور میتونم کاری کنم یکی عاشقم شه
حالت چهره اش عوض شد و با نگاهی که توش عصبانیت و خشم موج میزد گفت
-: میخوای کی رو عاشق خودت کنی
+:من نه یکی از دوستام
-:کدومی یکی
+:بگم می‌شناسی
-:اره
+: جیمین
-:اون کیه
+:همون دوستم که میخواد یکی رو عاشق خودش کنه ولی نمیدونه چطوری
-:آها یادم اومد اون پسره
+:خب بگو
-:من چه میدونم برو از یکی بپرس که عاشق شده باشه
+:یعنی تا حالا عاشق نشدی
-:نه نشدم
+:بد شد که منم عاشق نشدم. الان چطوری بهش کمک کنم
-:اون و ولش بیا بغلم
+:چرا
-:اوممم .. خودمم نمی‌دونم ولی احساس میکنم شبیه مامان بزرگمی بغلت شبیه بغل اونه
+:خب باشه ..
(ویو جونگکوک)
دستاش و برام باز کرد .. که خودم و توی بغلش جا دادم .. خیلی بهم احساس خوبی میداد انگار می‌تونستم از تموم دردسرام خلاص بشم و راحت توی بغلش بخوابم ..
سرم و توی گردنش بردم و عمیق نفس کشیدم انگار این بدن برای آرامش دادن بهم الان اینجا بود
آرامشی که بهش نیاز داشتم ...
فشار دستام و روی بدنش بیشتر کردم و محکم بغلش کردم
چون میدونستم فردا امکانِ اینکه بتونم بازم باهاش حرف بزنم وجود نداره اینکه بازم بغلش کنم ..
بلاخره تصمیم و گرفتم امشب فرار میکنم ولی چطور میتونم این دختر و ولش کنم ..
خودشم زندگی داره اصلا دلیلی برای اینکه با خودم ببرمش ندارم ..
فقط یه پلیسه که ازم مراقبت می‌کنه تا فرار نکنم ..نه بیشتر نه کمتر
با احساس دستاش روی موهام از فکر در اومدم بهتره الان فقط بخوابم و به چیزی فکر نکنم ..
چشمام و بستم و به خواب رفتم
(فلش بک به ۴ ساعت بعد)
با صدای داد و دعوا بلند شدم .. صدا از بیرون میومد و کسی توی اتاق نبود ..
در باز بود .... به سمت در. رفتم و به بیرون نگاه کردم ..
اینجا چه خبره
/توی عو.ضی دلت کتک میخواد بیا تا ادمت کنم
@هه بسوز اون دوست نداره
/مرتیکه...
با هم دعوا میکرد و به جونِ هم افتاده بودن .. چند نفری هم داشتن اونا رو جدا می‌کردن..
خواستم برم بیرون که .. یکی هولم داد داخل و در و بست ..
+: نمیتونی بری بیرون
-:آخ... میتونستی بگی چرا هولم میدی
+:ببخشید حالا بلند شو
-:این دوتا چشونه
در حالی که داشتم بلند میشدم گفتم که ..
+:عشق و عاشقی ...
-:بدبخت دختری که اینا دوسش داشته باشن
+:چرا
کامل از روی زمین بلند شدم و روی میزی که اونجا بود نشستم
-:چون ...