« یک سال بعد »
« یک سال بعد »
« ویو فیلیکس»
.
.
.
از اون موقع یک سال میگذره
ما از دانشگاه فارغ التحصیل شدیم
البته هنوز هم روی اهنگ امون کار می کردیم
و اینم بگم که برای کمپانی جی وای پی تست دادیم و قبول شدیم و الان کاراموز اونجاییم
منو ا/ت دیگه خیلی کم تر از قبل هم دیگه رو می بینمیم
چون ا/ت مجبوره از صبح زود تا یه مدت طولانی سر کار نیمه وقتش که توی کافه هست کار کنه و بعد بره کمپانی و من هم به کارم توی شرکت مدلینگی که توی استخدام شده بودم میرم
ولی ما بعد از کمپانی به همون پشت بومی که ساختیم میریم
و درباره اتفاقاتی که برامون افتاده صحبت می کنیم
درباره این که امروزمون چطور بوده و چقدر برای اینده ای که پیش رو داریم هیجان داریم
.
ا/ت : فیلیکس
فیلیکس : بله
ا/ت : میشه برام اهنگ بخونی؟
فیلیکس : الان ؟!
ا/ت : اوهوم
و اروم سرش رو روی پام گذاشت و من هم براش اهنگی که خیلی دوست داره رو می خونم
اره درسته توی این یک سال ا/ت کمکم کرد بتونم جرعت کنم بخونم ........اگه توی این مدت یک چیزی رو خیلی خوب متوجه شدم اینه که دقیقا توی زمانی که فکر می کنی تاریکی و نا امیدی تو رو به اغوش کشیده، یه نور، به نوری از اعماق اون تاریکی میاد و تو رو نجات میده، اون نور برای من ا/ت بود
.
فیلیکس : دوباره خوابت برد؟
لبخندی زدم و اون رو استایل بغل گرفتم و به سمت خونش بردم
.
رمز در رو زدم و وارد شدم
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقی که روی دیوار های اون پوستر های مختلفی چیده شده بود نگاه کردم ولی از بین تمومه اون عکس هایی که روی دیوار بود یک تابلو دیدم که نظرم رو به خودش جلب کرد ..... عکس گروهمون بود
پوزخندی زدم ...... اون فقط من رو نجات نداده ....... اون هممون رو نجات داد
برگشتم سمت تخت و وری ا/ت پتو رو کشیدم و به گونش بوسه ای زدم و چند دقیقه به صورتش نگاه کردم
فیلیکس : خوب بخوابی پرنسس من ......
.
.
.
〘Par10 〙
« ویو فیلیکس»
.
.
.
از اون موقع یک سال میگذره
ما از دانشگاه فارغ التحصیل شدیم
البته هنوز هم روی اهنگ امون کار می کردیم
و اینم بگم که برای کمپانی جی وای پی تست دادیم و قبول شدیم و الان کاراموز اونجاییم
منو ا/ت دیگه خیلی کم تر از قبل هم دیگه رو می بینمیم
چون ا/ت مجبوره از صبح زود تا یه مدت طولانی سر کار نیمه وقتش که توی کافه هست کار کنه و بعد بره کمپانی و من هم به کارم توی شرکت مدلینگی که توی استخدام شده بودم میرم
ولی ما بعد از کمپانی به همون پشت بومی که ساختیم میریم
و درباره اتفاقاتی که برامون افتاده صحبت می کنیم
درباره این که امروزمون چطور بوده و چقدر برای اینده ای که پیش رو داریم هیجان داریم
.
ا/ت : فیلیکس
فیلیکس : بله
ا/ت : میشه برام اهنگ بخونی؟
فیلیکس : الان ؟!
ا/ت : اوهوم
و اروم سرش رو روی پام گذاشت و من هم براش اهنگی که خیلی دوست داره رو می خونم
اره درسته توی این یک سال ا/ت کمکم کرد بتونم جرعت کنم بخونم ........اگه توی این مدت یک چیزی رو خیلی خوب متوجه شدم اینه که دقیقا توی زمانی که فکر می کنی تاریکی و نا امیدی تو رو به اغوش کشیده، یه نور، به نوری از اعماق اون تاریکی میاد و تو رو نجات میده، اون نور برای من ا/ت بود
.
فیلیکس : دوباره خوابت برد؟
لبخندی زدم و اون رو استایل بغل گرفتم و به سمت خونش بردم
.
رمز در رو زدم و وارد شدم
از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقی که روی دیوار های اون پوستر های مختلفی چیده شده بود نگاه کردم ولی از بین تمومه اون عکس هایی که روی دیوار بود یک تابلو دیدم که نظرم رو به خودش جلب کرد ..... عکس گروهمون بود
پوزخندی زدم ...... اون فقط من رو نجات نداده ....... اون هممون رو نجات داد
برگشتم سمت تخت و وری ا/ت پتو رو کشیدم و به گونش بوسه ای زدم و چند دقیقه به صورتش نگاه کردم
فیلیکس : خوب بخوابی پرنسس من ......
.
.
.
〘Par10 〙
۵.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.