✚ از وقتی دیدمت✚
✚ از وقتی دیدمت✚
〘Part 11〙
اروم چشمام رو باز کردم
نور خورشید از پنجره به داخل خونه میومد
اروم سرم رو چرخوندم و دستم رو به سمت گوشیم بردم و روشنش کردم ولی با دیدن ساعت سری از جام بلند شدم
وای نه دیرم شده
لباسم رو پوشیدم از پله ها پایین رفتم و در خونه ور باز کردم و با تموم وجودم دویدم تا به کافه ای که توش کار می کنم که درواقع یک خیابون با خونم فاصله داره برسم
.
نائوکی : به به چه عجب رسیدی
ا/ت : ببخشید.... خواب موندم * نفس نفس
نائوکی : وقت کردی روی اهنگ جدیدمون کار کنی؟
ا/ت : نه
( اعضای گروهشون یعنی نائوکی ،فیلیکس ، ته هیون، جیهون، سورا ، ا/ت، میچا، یونان همشون شغل خودشون رو دارن
ا/ت و نائوکی وجیهون توی کافه کار می کنند فیلیکس کارمند یه شرکت مدلینگه و میچا و سورا مدلینگ های اون شرکتن یونان خبرنگاره و ته هیون هم توی رستوران نزدیک اون کافه کار می کنه)
نائوکی : خیله خوب برو رونوشت رو سری بپوش بعدشم برو سفارش میز ۱۱ رو بگیر
ا/ت : چشم قربان
نائوکی : مسخره...... *خنده
وارد اتاق رخت کن شدم پیرهن ساده ای پوشیدم و استین هاش رو بالا زدم و پیشبند قهوه ای که با پیرهن سفیدم ترکیب قشنگی درست کرده بود رو پوشیدم و بعد از داخل کیفم دفترچه ام رو برداشتم و به سمت میز شماره ۱۱ رفتم
این بار هم با مردی که چند وقت بود مدام مردی به کافه میومد و همیشه یک چیز سفارش می داد
ا/ت : سلام به کافه ما خوش امدید، چی میل دارید؟
هیونجین : من ......
ا/ت : اق ا..... حالتون خوبه .... اقا ..... اقا......؟!
هیونجین : خیلی ببخشید من یه لاته با شیر اضافه می خوام
ا/ت : چشم الان حاضر میشه
.
.
« ویو هیونجین »
.
.
اون بی نقص بود
صورت جذابی داشت و با اشتیاق با همه صحبت می کرد و به همه لبخند می زد ، دختر شیرینی به نظر می رسید لباس قرمز و مو های بلندی داشت
اون به شدت زیبا بود
همون طور که داشتم به صورت بی نقصش که روی درست کردن سفارش بقیه تمرکز داشت نگاه می کردم مردی به سمتش امد و دختر با اشتیاق به سمت صدا برگشت
.
.
« ویو ا/ت »
.
.
داشتم سفارش مشتری ها رو اماده می کردم که با صدایی که شنیدم احساس کردم گل های تو قلبم برای بار هزارم شکفته شدن
.....: ...........
〘Part 11〙
اروم چشمام رو باز کردم
نور خورشید از پنجره به داخل خونه میومد
اروم سرم رو چرخوندم و دستم رو به سمت گوشیم بردم و روشنش کردم ولی با دیدن ساعت سری از جام بلند شدم
وای نه دیرم شده
لباسم رو پوشیدم از پله ها پایین رفتم و در خونه ور باز کردم و با تموم وجودم دویدم تا به کافه ای که توش کار می کنم که درواقع یک خیابون با خونم فاصله داره برسم
.
نائوکی : به به چه عجب رسیدی
ا/ت : ببخشید.... خواب موندم * نفس نفس
نائوکی : وقت کردی روی اهنگ جدیدمون کار کنی؟
ا/ت : نه
( اعضای گروهشون یعنی نائوکی ،فیلیکس ، ته هیون، جیهون، سورا ، ا/ت، میچا، یونان همشون شغل خودشون رو دارن
ا/ت و نائوکی وجیهون توی کافه کار می کنند فیلیکس کارمند یه شرکت مدلینگه و میچا و سورا مدلینگ های اون شرکتن یونان خبرنگاره و ته هیون هم توی رستوران نزدیک اون کافه کار می کنه)
نائوکی : خیله خوب برو رونوشت رو سری بپوش بعدشم برو سفارش میز ۱۱ رو بگیر
ا/ت : چشم قربان
نائوکی : مسخره...... *خنده
وارد اتاق رخت کن شدم پیرهن ساده ای پوشیدم و استین هاش رو بالا زدم و پیشبند قهوه ای که با پیرهن سفیدم ترکیب قشنگی درست کرده بود رو پوشیدم و بعد از داخل کیفم دفترچه ام رو برداشتم و به سمت میز شماره ۱۱ رفتم
این بار هم با مردی که چند وقت بود مدام مردی به کافه میومد و همیشه یک چیز سفارش می داد
ا/ت : سلام به کافه ما خوش امدید، چی میل دارید؟
هیونجین : من ......
ا/ت : اق ا..... حالتون خوبه .... اقا ..... اقا......؟!
هیونجین : خیلی ببخشید من یه لاته با شیر اضافه می خوام
ا/ت : چشم الان حاضر میشه
.
.
« ویو هیونجین »
.
.
اون بی نقص بود
صورت جذابی داشت و با اشتیاق با همه صحبت می کرد و به همه لبخند می زد ، دختر شیرینی به نظر می رسید لباس قرمز و مو های بلندی داشت
اون به شدت زیبا بود
همون طور که داشتم به صورت بی نقصش که روی درست کردن سفارش بقیه تمرکز داشت نگاه می کردم مردی به سمتش امد و دختر با اشتیاق به سمت صدا برگشت
.
.
« ویو ا/ت »
.
.
داشتم سفارش مشتری ها رو اماده می کردم که با صدایی که شنیدم احساس کردم گل های تو قلبم برای بار هزارم شکفته شدن
.....: ...........
۵.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.