اکیپ ۵ نفره پارت ۹
#عمر
من و سوسن رفتیم دم در کلاس
استاد عذرا:بچه ها مواظب باشید..
عمر:استاد منظورتون چیه؟
استاد عذرا:خببب...شما باید مواظب دست سرنوشت باشین...
عمر:عاممم-_-
بعدش دیگه رفتیم به قیافه ی سوسن نگاه کردم
خجالت از چشاش میبارید...انگار که واقعا قرار بود بریم باهم...
سوسن:خدافظ بشه ی پاکم
عمر:خدافظ مامان منحرفم
(یاسمین و آیبیکه و لیدیا و جمیله توی راهرو کنار هم بودن..لیلا و تولگا داشتن دو نفری میرفتن...پسرا و آسیه هم با هم دارن میرن)
رفتم کنار پسرا و آسیه که آیبیکه گفت:خب حالا منم با شما میام خونه مون وسایلام رو آوردم..
سوسن:پس خدافظ وحشی کزم
آیبیکه بایی..
آسیه:کانننن...این کیه(با لحن تعجبی همراه کمی بغض همراه عصبانی)
(کان اصلا کان اصلی نیست و یه کس دیگه هست و خواهرش هم عاصی هست و دوست پسر آسیه هست و آسیه نمیدونه که خواهر کان کیه)
کان:امم خب
عاصی:پس تو آسیه هستی
کان:آسیه ایشون ایشون...دوست دخترمه
عاصی:تو چی میگیی(زیر لب)
آسیه:تو..به من خیانت کردی؟ما یه ساله با هم رابطه داریم...تو چطور ...آخه
عاصی:ببین به خدا دروغ میگه...من خواهرشم به خدا
آسیه:چی میگی؟
کان:نه نه..خب...باشه....آره
آسیه:ینی تو فقط خواستی ازت جدا بشم...خدارو شکر که خواهرت همه چی رو گفت الله کاهرت سین/خدا لعنت کنه
عاصی:خیلی کثافتی کان..
رفتیم کالج بیرون همین که خواستیم بریم خونه یهو آسیه خواست بره سمته کان و باهاش حرف بزنه که یهو ماشین داشت میزد بهش
آیبیکه:آسیههه
آیبیکه آسیه رو کنار زد خودش خورد به ماشین...
سریع زنگ زدیم آمبولانس و رفتیم بیمارستان...
دکتر:خوشبختانه بیمارتون به هوش اومد و خدایی نکرده به کما نرفت
همگی خوشحال شدیم
سوسن رفت توی اتاق آیبیکه
سوسن:آیبیکه
آیبیکه:سوسن
هم دیگه رو بغل کردن بعد آیبیکه و سوسن یه لایک به آسیه و عاصی به معنای اینکه حال آیبیکه خوب نشون دادن.......ادامه دارد...
#یازگی #آسیه #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #تولجم #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال #سریال_ترکیه_ای ینی لیاقت یه لایک نداره زیبا💫🫂باییی🤌🏻🇹🇷
من و سوسن رفتیم دم در کلاس
استاد عذرا:بچه ها مواظب باشید..
عمر:استاد منظورتون چیه؟
استاد عذرا:خببب...شما باید مواظب دست سرنوشت باشین...
عمر:عاممم-_-
بعدش دیگه رفتیم به قیافه ی سوسن نگاه کردم
خجالت از چشاش میبارید...انگار که واقعا قرار بود بریم باهم...
سوسن:خدافظ بشه ی پاکم
عمر:خدافظ مامان منحرفم
(یاسمین و آیبیکه و لیدیا و جمیله توی راهرو کنار هم بودن..لیلا و تولگا داشتن دو نفری میرفتن...پسرا و آسیه هم با هم دارن میرن)
رفتم کنار پسرا و آسیه که آیبیکه گفت:خب حالا منم با شما میام خونه مون وسایلام رو آوردم..
سوسن:پس خدافظ وحشی کزم
آیبیکه بایی..
آسیه:کانننن...این کیه(با لحن تعجبی همراه کمی بغض همراه عصبانی)
(کان اصلا کان اصلی نیست و یه کس دیگه هست و خواهرش هم عاصی هست و دوست پسر آسیه هست و آسیه نمیدونه که خواهر کان کیه)
کان:امم خب
عاصی:پس تو آسیه هستی
کان:آسیه ایشون ایشون...دوست دخترمه
عاصی:تو چی میگیی(زیر لب)
آسیه:تو..به من خیانت کردی؟ما یه ساله با هم رابطه داریم...تو چطور ...آخه
عاصی:ببین به خدا دروغ میگه...من خواهرشم به خدا
آسیه:چی میگی؟
کان:نه نه..خب...باشه....آره
آسیه:ینی تو فقط خواستی ازت جدا بشم...خدارو شکر که خواهرت همه چی رو گفت الله کاهرت سین/خدا لعنت کنه
عاصی:خیلی کثافتی کان..
رفتیم کالج بیرون همین که خواستیم بریم خونه یهو آسیه خواست بره سمته کان و باهاش حرف بزنه که یهو ماشین داشت میزد بهش
آیبیکه:آسیههه
آیبیکه آسیه رو کنار زد خودش خورد به ماشین...
سریع زنگ زدیم آمبولانس و رفتیم بیمارستان...
دکتر:خوشبختانه بیمارتون به هوش اومد و خدایی نکرده به کما نرفت
همگی خوشحال شدیم
سوسن رفت توی اتاق آیبیکه
سوسن:آیبیکه
آیبیکه:سوسن
هم دیگه رو بغل کردن بعد آیبیکه و سوسن یه لایک به آسیه و عاصی به معنای اینکه حال آیبیکه خوب نشون دادن.......ادامه دارد...
#یازگی #آسیه #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #تولجم #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال #سریال_ترکیه_ای ینی لیاقت یه لایک نداره زیبا💫🫂باییی🤌🏻🇹🇷
۲.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.