ویو ا/ت
ویو ا/ت
با سردرد شدیدی بیدار شدم
از وقتی فهمیدم جین یعنی بایسم تو گروه بی تی اس( زیاد معرفیشون نکردم چون خودتون بهتر از من میشناسیدشون)
داره میره سربازی خاب به چشمام نیومده و هر شب گریه میکنم
عکسش که موهاش رو کچل کرده بود دارم حیف ما دوتا هم سن هستیم ولی چون من دخترم نمیتونم باهاش برم
خوش به حال پسرای آرمی
امروز تعتیل بود بخاطر همین کار زیادی نداشتم دوستام رو شب دعوت کردم
اصلا حوصله ی آشپزی نداشتم ولی دوستام خیلی دست پختم رو دوست داشتن من تو آشپزی خیلی حرفه ای بودم مثل هندسامم
بغض گلوم رو چنگ میزد من هفت ساله که آرمی شدم و دیوانه وار عاشقشونم نمیتونم ترکشون کنم
اشکام قطره قطره از صورتم میریختن
باورم نمیشه هندسام میخاد من رو تنها بزاره من که از این دنیا کس دیگه ای رو ندارم
پدرم که تو زندانه مادرم هم فوت شده از وقتی تنها شده بودم کار میکردم و پول در میوردم الان هم یه خونه ی خیلی کوچیک رو اجاره کردم
غرق فکر کردن بودم که دیدم ساعت ۴ هست بچه ها ساعت ۷ اینجان
رفتم یه هودی سیاه که تا زانوهام بود پوشیدم و یه دامن لی
ویه کلاه زدم سرم و رفتم بیدون ای وای گوشیم رو یادم رفت رو یادم رفت من بدون گوشیم نمیتونم با مردم کره ای حرف بزنم چون قبلا ایران زندگی میکردم پدرم قبل از اینکه بره زندان به دوستش زنگ زد که کره زندگی میکرد تامن رو ببره اونجا
دوست بابا آدم خوبی بود ولی زیاد پول نداشت که من تو خونشون زندگی کنم رفتم و داخل کافه ی کار کردم کافه ی بابای جیمین بود
اعضا هروز که نه ولی هر چند وقط یه بار میومدن اولش فکر میکردم مشتری سابت اینجان ولی جیمین خیلی کمکمون
میکرد و همش به رعیس میگفت آبوجی بخاطر همین فهمیدم رعیس بابای جیمین میشه تاحالا با اعضا نگفتم که یه آرمیم ولی هر دفعه که میومدن جین نبود یعنی بد شانس تر از من پیدا نمیشه وایسا ببینم من چرا دارم باخودم حرف میزنم خل نبودیم که شدیم کلیدارو تو در چرخوندم گوشیم رو اوردم و رفتم خرید
بچه ها لطفا نظراتتون رو بنویسید ممنون میشم
شرط هم ندارم واستون
با سردرد شدیدی بیدار شدم
از وقتی فهمیدم جین یعنی بایسم تو گروه بی تی اس( زیاد معرفیشون نکردم چون خودتون بهتر از من میشناسیدشون)
داره میره سربازی خاب به چشمام نیومده و هر شب گریه میکنم
عکسش که موهاش رو کچل کرده بود دارم حیف ما دوتا هم سن هستیم ولی چون من دخترم نمیتونم باهاش برم
خوش به حال پسرای آرمی
امروز تعتیل بود بخاطر همین کار زیادی نداشتم دوستام رو شب دعوت کردم
اصلا حوصله ی آشپزی نداشتم ولی دوستام خیلی دست پختم رو دوست داشتن من تو آشپزی خیلی حرفه ای بودم مثل هندسامم
بغض گلوم رو چنگ میزد من هفت ساله که آرمی شدم و دیوانه وار عاشقشونم نمیتونم ترکشون کنم
اشکام قطره قطره از صورتم میریختن
باورم نمیشه هندسام میخاد من رو تنها بزاره من که از این دنیا کس دیگه ای رو ندارم
پدرم که تو زندانه مادرم هم فوت شده از وقتی تنها شده بودم کار میکردم و پول در میوردم الان هم یه خونه ی خیلی کوچیک رو اجاره کردم
غرق فکر کردن بودم که دیدم ساعت ۴ هست بچه ها ساعت ۷ اینجان
رفتم یه هودی سیاه که تا زانوهام بود پوشیدم و یه دامن لی
ویه کلاه زدم سرم و رفتم بیدون ای وای گوشیم رو یادم رفت رو یادم رفت من بدون گوشیم نمیتونم با مردم کره ای حرف بزنم چون قبلا ایران زندگی میکردم پدرم قبل از اینکه بره زندان به دوستش زنگ زد که کره زندگی میکرد تامن رو ببره اونجا
دوست بابا آدم خوبی بود ولی زیاد پول نداشت که من تو خونشون زندگی کنم رفتم و داخل کافه ی کار کردم کافه ی بابای جیمین بود
اعضا هروز که نه ولی هر چند وقط یه بار میومدن اولش فکر میکردم مشتری سابت اینجان ولی جیمین خیلی کمکمون
میکرد و همش به رعیس میگفت آبوجی بخاطر همین فهمیدم رعیس بابای جیمین میشه تاحالا با اعضا نگفتم که یه آرمیم ولی هر دفعه که میومدن جین نبود یعنی بد شانس تر از من پیدا نمیشه وایسا ببینم من چرا دارم باخودم حرف میزنم خل نبودیم که شدیم کلیدارو تو در چرخوندم گوشیم رو اوردم و رفتم خرید
بچه ها لطفا نظراتتون رو بنویسید ممنون میشم
شرط هم ندارم واستون
۱۸.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.