از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت39

گوشیمو گذاشتم توی کیفم..

جیمین:اوم..خواهرمه..سوجی

دخترا همشون اظهار خوشبختی کردن منم با لبخند جوابشون دادم

جیسو:اوم..بیشتر باهم آشنا شیم؟

+حتما چرا که نه..

جنی:اوه..صدات خیلی خوبه..من عاشق اجرای لاس وگاست هستم..اصلا باورم نمیشه دارم بدون ماسک میبینمت

با لبخند بهشون نگاه کردم ...با اون چیزی که فک میکردم خیلی فرق دارن

+ام..جیمین بریم؟

رزی:بازم ببینیم همو؟

جیمین:به فکر شایعات هم باشید باید مخفیانه همو ببینید..

رزی سرشو آورد بالا و با بغض به جیمین نگاه کرد

با شک بهشون نگاه کردم..اینا بینشون چیزیه؟

فضا داشت سنگین میشد که گفتم

+اهم..بریم دیگه..خوشحال شدم از دیدنتون

با همشون خدافظی کردیم و زدیم بیرون..

یهو دستم از پشت کشیده شد و پرت شدم تو بغل یکی

با تعجب سرمو آوردم بالا که کوک رو دیدم

+اینجا چیکار میکنی..

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس #نامجون #تهیونگ #جین #جونگ‌کوک #جیهوپ #یونگی #شوگا #جیمین #ویسگون
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که..

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

تک پارتی از کوکی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط