زیاد سخت گرفته ایم
زیاد سخت گرفته ایم!
زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک استکان چای لب سوز از دستان مهربان مادر بود؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گل های سرخِ پیرهنش...
یا کنار پنجره ی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدنِ بابا؟ برای شنیدنِ صدایِ امنِ پاهایش؟ که به دستان مردانه اش خیره شوی و دنبال دلخوشی های کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی...
زندگی مگر چیزی به جز تماشای گلدان های سفالیِ کنارِ باغچه بود؟! یا که استشمام عطر کاهگل و یاسی که دیوارهای آجریِ حیاط را بغل کرده بود؟!
جز این که شب ها در نهایت سکوت و تاریکی، از رادیویِ قدیمی، قصه های شب گوش کنی یا که روی پاهای مامان بخوابی و گوش جان بسپاری به قصه ی گوهرِ شبچراغ و دیوهای دو سر؟! که عطر آرامش بپیچد در دالان باریکِ زندگی ات؟
که دور از چشمِ بابا، جیب هایش را بگردی و دنبال آبنبات های کوچک و رنگی باشی...
زندگی جز شنیدن صدای آواز جغدها و جیرجیرک ها و لالایی شبانه ی قورباغه های کنار رودخانه بود؟! جز اینکه در دل گرگ و میش صبح، با صدای آوازِ خروس همسایه بیدار شوی و اولین منظره ی مقابل چشمانت بخار کتریِ روی چراغ باشد؟! که ببینی و گوش کنی و ایمان داشته باشی که زندگی در کمال سادگی اما پر شور تر از همیشه، ادامه دارد...
ما از زندگی چه می خواستیم که از دل این سادگی های اصیل و بی بازگشت، به این پیچ و خم های ملال آور رسیده ایم؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
زندگی چیزی به جز گرفتنِ یک استکان چای لب سوز از دستان مهربان مادر بود؟ که بنوشی و نفس آرامی بکشی و غرق شوی میان گل های سرخِ پیرهنش...
یا کنار پنجره ی چوبی بنشینی و انتظار بکشی برای آمدنِ بابا؟ برای شنیدنِ صدایِ امنِ پاهایش؟ که به دستان مردانه اش خیره شوی و دنبال دلخوشی های کوچکی برای ذوق کردن و بالا و پایین پریدن بگردی...
زندگی مگر چیزی به جز تماشای گلدان های سفالیِ کنارِ باغچه بود؟! یا که استشمام عطر کاهگل و یاسی که دیوارهای آجریِ حیاط را بغل کرده بود؟!
جز این که شب ها در نهایت سکوت و تاریکی، از رادیویِ قدیمی، قصه های شب گوش کنی یا که روی پاهای مامان بخوابی و گوش جان بسپاری به قصه ی گوهرِ شبچراغ و دیوهای دو سر؟! که عطر آرامش بپیچد در دالان باریکِ زندگی ات؟
که دور از چشمِ بابا، جیب هایش را بگردی و دنبال آبنبات های کوچک و رنگی باشی...
زندگی جز شنیدن صدای آواز جغدها و جیرجیرک ها و لالایی شبانه ی قورباغه های کنار رودخانه بود؟! جز اینکه در دل گرگ و میش صبح، با صدای آوازِ خروس همسایه بیدار شوی و اولین منظره ی مقابل چشمانت بخار کتریِ روی چراغ باشد؟! که ببینی و گوش کنی و ایمان داشته باشی که زندگی در کمال سادگی اما پر شور تر از همیشه، ادامه دارد...
ما از زندگی چه می خواستیم که از دل این سادگی های اصیل و بی بازگشت، به این پیچ و خم های ملال آور رسیده ایم؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
- ۱.۸k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط