His hope for life...
His hope for life...
امید زندگی او.پارت ۱۵
صبح شده بود، نور خورشید اتاق رو کاملا نورانی کرده بود، چشمام رو با برخورد نور خورشید باز کردم و فیلیکس رو دیدم که تو بغلم به خواب عمیقی فرو رفته بود،نزدیک صورتش شدم و از گونه اش بوسیدم جوری این صحنه برام کیوت بود که طاقت نیوردم نبوسمش...با برخورد لبام به گونه اش چشاش رو باز کرد و با دیدن حالت لختمون تعجب کرد و گفت:چی ...چی شده چرا لختیم؟..چرا تو خونه توام؟
پوزخندی زدم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم و گفتم:
_چیزی یادت نمیاد؟....ما اولین شبمون رو گذروندیم......
فیلیکس با یادآوری اتفاقی که دیروز براش افتاده بود لب زد: اره من مست بودم و...
پتو رو از روش کشید و سعی کرد از تخت بلند بشه ولی با دردی شدیدی که در باسن و کمرش داشت جیغ صداداری کشید...
هیونجین با نگرانی به سمتش رفت و گفت: چی شده؟ کمرت درد میکنه؟
ارهههه
_میخوای بریم حموم؟
فیلیکس سرش رو به عنوان تایید تکون داد و پسر مو مشکی دستش رو زیر گردن و دست دیگری اش رو در زانوی پسرک گذاشت و خواست که بلندش کنه که فیلیکس مانع شد
به چشمای پسر متقابلش زل زد و لبخندی زد و گفت: پس بوس صبحگاهیمون چی؟
پسر مو مشکی از خواسته ی فیلیکس تعجب کرده بود و با لحن شیطنت امیزی جواب داد گفت:
لیکسی من سیر نشده؟دلش دوباره بوس میخواد؟
اهوم...
پسرک با اتمام حرفش لباش رو نزدیک لبای پسر بزرگتر کرد و مشغول بوسیدن پسر متقابلش شد ،پسر بزرگتر با چشیدن مایعی قرمز رنگ و تلخ لباش از روی لبای پسرک برداشت و با دیدن لبای خونیش پوزخندی زد و براید استایل بلندش کرد به طرف وان برد، اب رو تنظیم کرد فیلیکس رو وارد وان کرد
پسرک رو روی سینه اش خوابوند و مشغول ماساژ دادن کمر پسرک شد
این بهترین حسی بود فیلیکس داشت تجربه میکرد بعد از اتمام کارشون
پسر مو بلوند رو از داخل وان دراورد و به سمت حوله های اویزون شده ی کنار وان رفت و حوله رو وارد بدن ظریف و سفید پسرک کرد و از حموم خارج شدن
_حالا بیا لباساتو بپوش تا سرما نخوری.
میشه لباسامو تو بپوشونی هیون؟
_مگه بچه ای ؟ نمیتونی خودت بپوشی؟
اره من بچممممم
با دیدن چهره ی عصبی فیلیکس سریع به سمتش رفت و لباسا هارو به دست گرفت و گفت:
باشه ..... تو بچه ی خودمی دیگه
فیلیکس از حرف پسرک لبخندی زد و حولش رو در اورد و لخت در جلوی هیونجین وایساد ، هیونجین مشغول پوشوندن لباسای پسرک شد بعد از اتمام کارش دستش رو داخل موهای بلوندش کرد گفت: لیکسی من گرسنه نیس؟
بریم صبحونه بخوریم
اره دارم ضعف میکنمممم
_باشه بریم..
__________
اینم از این پارت💟
ممنون از حمایت های قشنگتون
اها راستی کسایی که تو چالش شرکت کردن ادیت هاشونو تا فردا بهم بفرستن ..فردا اخرین فرصته 💗
امید زندگی او.پارت ۱۵
صبح شده بود، نور خورشید اتاق رو کاملا نورانی کرده بود، چشمام رو با برخورد نور خورشید باز کردم و فیلیکس رو دیدم که تو بغلم به خواب عمیقی فرو رفته بود،نزدیک صورتش شدم و از گونه اش بوسیدم جوری این صحنه برام کیوت بود که طاقت نیوردم نبوسمش...با برخورد لبام به گونه اش چشاش رو باز کرد و با دیدن حالت لختمون تعجب کرد و گفت:چی ...چی شده چرا لختیم؟..چرا تو خونه توام؟
پوزخندی زدم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم و گفتم:
_چیزی یادت نمیاد؟....ما اولین شبمون رو گذروندیم......
فیلیکس با یادآوری اتفاقی که دیروز براش افتاده بود لب زد: اره من مست بودم و...
پتو رو از روش کشید و سعی کرد از تخت بلند بشه ولی با دردی شدیدی که در باسن و کمرش داشت جیغ صداداری کشید...
هیونجین با نگرانی به سمتش رفت و گفت: چی شده؟ کمرت درد میکنه؟
ارهههه
_میخوای بریم حموم؟
فیلیکس سرش رو به عنوان تایید تکون داد و پسر مو مشکی دستش رو زیر گردن و دست دیگری اش رو در زانوی پسرک گذاشت و خواست که بلندش کنه که فیلیکس مانع شد
به چشمای پسر متقابلش زل زد و لبخندی زد و گفت: پس بوس صبحگاهیمون چی؟
پسر مو مشکی از خواسته ی فیلیکس تعجب کرده بود و با لحن شیطنت امیزی جواب داد گفت:
لیکسی من سیر نشده؟دلش دوباره بوس میخواد؟
اهوم...
پسرک با اتمام حرفش لباش رو نزدیک لبای پسر بزرگتر کرد و مشغول بوسیدن پسر متقابلش شد ،پسر بزرگتر با چشیدن مایعی قرمز رنگ و تلخ لباش از روی لبای پسرک برداشت و با دیدن لبای خونیش پوزخندی زد و براید استایل بلندش کرد به طرف وان برد، اب رو تنظیم کرد فیلیکس رو وارد وان کرد
پسرک رو روی سینه اش خوابوند و مشغول ماساژ دادن کمر پسرک شد
این بهترین حسی بود فیلیکس داشت تجربه میکرد بعد از اتمام کارشون
پسر مو بلوند رو از داخل وان دراورد و به سمت حوله های اویزون شده ی کنار وان رفت و حوله رو وارد بدن ظریف و سفید پسرک کرد و از حموم خارج شدن
_حالا بیا لباساتو بپوش تا سرما نخوری.
میشه لباسامو تو بپوشونی هیون؟
_مگه بچه ای ؟ نمیتونی خودت بپوشی؟
اره من بچممممم
با دیدن چهره ی عصبی فیلیکس سریع به سمتش رفت و لباسا هارو به دست گرفت و گفت:
باشه ..... تو بچه ی خودمی دیگه
فیلیکس از حرف پسرک لبخندی زد و حولش رو در اورد و لخت در جلوی هیونجین وایساد ، هیونجین مشغول پوشوندن لباسای پسرک شد بعد از اتمام کارش دستش رو داخل موهای بلوندش کرد گفت: لیکسی من گرسنه نیس؟
بریم صبحونه بخوریم
اره دارم ضعف میکنمممم
_باشه بریم..
__________
اینم از این پارت💟
ممنون از حمایت های قشنگتون
اها راستی کسایی که تو چالش شرکت کردن ادیت هاشونو تا فردا بهم بفرستن ..فردا اخرین فرصته 💗
۷.۳k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.