بعضی شبا،
بعضی شبا،
همه ی دردات، دلتنگی هات، دلشکستگی هات
روی سرت خرااااب میشن
طوری که خواب ازت فرار میکنه
جاش یه بغض سنگین و یه بسته سیگار و یه لیوان آب سرد میشه همراهِ دلگیری هات
توی تاریکیِ اتاق، به نورِ ماه که از پنجره میخوره توی صورتت زُول میزنی
هی فکر میکنی
هی فکر میکنی...
بعضی شبا با مشت میکوبی به سَرِت،
بخاطر دردایی که نمیتونی با هیچکس درمیون بزاری
چون هیــــچکَسی توی دنیا نیست که بتونه اونا رو از خاطرت پاک کنه...
بعضی شبا میگی خدایا چرا من
چرا من
چرا من؟...
بعضی شبا...
جوری سخت صبح میشن،
که فقط میگی خدایا !
خسته شدم...😔
همه ی دردات، دلتنگی هات، دلشکستگی هات
روی سرت خرااااب میشن
طوری که خواب ازت فرار میکنه
جاش یه بغض سنگین و یه بسته سیگار و یه لیوان آب سرد میشه همراهِ دلگیری هات
توی تاریکیِ اتاق، به نورِ ماه که از پنجره میخوره توی صورتت زُول میزنی
هی فکر میکنی
هی فکر میکنی...
بعضی شبا با مشت میکوبی به سَرِت،
بخاطر دردایی که نمیتونی با هیچکس درمیون بزاری
چون هیــــچکَسی توی دنیا نیست که بتونه اونا رو از خاطرت پاک کنه...
بعضی شبا میگی خدایا چرا من
چرا من
چرا من؟...
بعضی شبا...
جوری سخت صبح میشن،
که فقط میگی خدایا !
خسته شدم...😔
۱۱.۵k
۲۳ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.