شوگا:همین الان بیا اینجا...
شوگا:همین الان بیا اینجا...
تنها با این جمله مکالمه اش رو شروع و تموم کرد...طولی نکشید که ۲ نفر وارد شدن...شوگا با سر بهشون شاره کرد که مارتین رو ببرن
مارتین انگار لال شده بود...نمیتونست حرف بزنه و معلوم نبود چه مرگشه
شوگا بی توجه و بی اهمیت نشست رو مبل
مثل همیشه جام شراب ودکا رو برداشت و سر کشید
براش لذت غیرقابل توصیفی داشت....همیشه براش لذت زیادی داشت بعد از انجام کاری جام ودکایی سر بکشه
کیوکو:میخوای باهاش چیکار کنی؟
شوگا:اینو بسپار به خودم
جیمین:چه دشمنی ای باهاش داری؟
شوگا:بعدا میفهمی
جیمین:من خوابم میاد
همه با تعجب برگشتن سمت جیمین و شدت بیخیال بودنش رو نتونستن هضم کنن...آخه تو این موقعیت مگه وقت خواابه
کیوکو:میگم احیانا این اتفاقات رو مغزت تاثیر گذاشته
همه لبخند ریزی کردن که جیمین با همون بیخیالی ادامه داد
جیمین:نه خستم کردن...سرو صدا نکنید میرم میخوابم
میاکو:جدی این دیوونست
میاکو و کیوکو از خنده پخش زمین شدن و شوگا سرشو تاسف بار تکون میداد
و همونطور که جیمین از پله ها بالا میرفت
کلودی گفت
کلودی:چطور اینو تحمل کردید....این پیش من بودم یک ثانیه تحملش نمیکردم مینداختمش بیرون
باز خنده ی همه رفت رو هوا و اینبار شوگا لبخند ریزی کرد...انگار که یاد چیزی اوفتاد
دارم میرم بعدیو بنویسم
(د یالا حال کنید قراره کمرم بشکنه ۵ تا پارت بنویسم...بخدا اگه گفتید بازم بزار میام دم در خونتون خفتون میکنم)
تنها با این جمله مکالمه اش رو شروع و تموم کرد...طولی نکشید که ۲ نفر وارد شدن...شوگا با سر بهشون شاره کرد که مارتین رو ببرن
مارتین انگار لال شده بود...نمیتونست حرف بزنه و معلوم نبود چه مرگشه
شوگا بی توجه و بی اهمیت نشست رو مبل
مثل همیشه جام شراب ودکا رو برداشت و سر کشید
براش لذت غیرقابل توصیفی داشت....همیشه براش لذت زیادی داشت بعد از انجام کاری جام ودکایی سر بکشه
کیوکو:میخوای باهاش چیکار کنی؟
شوگا:اینو بسپار به خودم
جیمین:چه دشمنی ای باهاش داری؟
شوگا:بعدا میفهمی
جیمین:من خوابم میاد
همه با تعجب برگشتن سمت جیمین و شدت بیخیال بودنش رو نتونستن هضم کنن...آخه تو این موقعیت مگه وقت خواابه
کیوکو:میگم احیانا این اتفاقات رو مغزت تاثیر گذاشته
همه لبخند ریزی کردن که جیمین با همون بیخیالی ادامه داد
جیمین:نه خستم کردن...سرو صدا نکنید میرم میخوابم
میاکو:جدی این دیوونست
میاکو و کیوکو از خنده پخش زمین شدن و شوگا سرشو تاسف بار تکون میداد
و همونطور که جیمین از پله ها بالا میرفت
کلودی گفت
کلودی:چطور اینو تحمل کردید....این پیش من بودم یک ثانیه تحملش نمیکردم مینداختمش بیرون
باز خنده ی همه رفت رو هوا و اینبار شوگا لبخند ریزی کرد...انگار که یاد چیزی اوفتاد
دارم میرم بعدیو بنویسم
(د یالا حال کنید قراره کمرم بشکنه ۵ تا پارت بنویسم...بخدا اگه گفتید بازم بزار میام دم در خونتون خفتون میکنم)
۵.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.