رمان بازیگران زندگی

رمان بازیگران زندگی

part⁹⁸

(ا.ت)
از روی صندلی بلند شدم و به بیرون از اتاق بیمارستان رفتم
بغض بدی گلویم را گرفته بود نمیدونستم الان باید بخاطر هوشیاری جیو خوشحال باشم یا بخاطر وضع بدش ناراحت
بغضم رو قورت دادم و رفتم به کافیشاپ بیمارستان که چند بطری اب برای هممون بخرم
____________________________
(جونگکوک)

درحالی که ا.ت از روی صندلی بلند شد و به بیرون از اتاق رفت من جای اون روی صندلی نشستم و یونگ رفت دوی صندلی اون سمت تخت بشینه

جیو : داداشی من خوبم فقط یه درخواست دارم

جونگکوک : بگو هرکاری که از دستم بر بیاد برات میکنم

جیو : وقتی ا.ت رو دیدم خیلی ناراحت بود سعی کرد خودش رو ناراحت نشون نده ولی نتونستم بخاطر من اون رو ببر به یه مسافرت

جونگکوک : ببخشید؟ من خواهر فرشته ام رو اینجا ول کنم؟

جیو : داداش من خوبم لطفا یونگ پیشمه شما دوتا برید من هم فقط دوهفته هفته اینجا بستری میمونم خوب میشم هروقت مرخص شدم ماهم میایم پیشتون

یونگ : راست میگه برادر زن برین یه حال و هوایی عوض کنید

از روی صندلی بلند شدم و با انگشت شصت و اشاره ام وسط چین ابروهام رو گرفتم و یکم فکر کردم
بعد از چند دقیقه سکوت رو شکستم

جونگکوک : خیلی خب اما یک شرطی داره

جیو : چه شرطی

جونگکوک : فقط ۳ روز میمونیم

جیو : خیلی خب

___________
***
[۵ روز بعد]
(ا.ت)
با اسرار زیاد راضی شده بودم که مسافرت بریم ، به یکی از جزیره های که اصلا اسمش رو هم نشنیده بودم
چمدونم رو بستم و روی تخت نشستم
که در اتاق زده شد

ا.ت : بیا تو

در باز شد و جونگکوک توی چهارچوب در ایستاده بود

جونگکوک : اماده ای؟

ا.ت : آره

اومد داخل و چمدونم را برداشت
،،،
رفتیم طبقه ی پایین و جونگکوک چمدون هارو گذاشت توی ماشین و ماهم نشستیم ، راننده ماشین رو روشن کرد و به سمت فرودگاه رفتیم
...
ادامه دارد🦋🕸
دیدگاه ها (۱۰)

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁹(نویسنده)~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~بع...

رمان بازیگران زندگیpart¹⁰⁰(ا.ت)جونگکوک : هومم...اگه تو اینجو...

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁸(ا.ت)زمانی که به بیمارستان رسیدیم د...

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁷(ویو جونگکوک)از عمارت اومدیم بیرون ...

³⁷فردا شبنویسندهجونگکوک که دستش کاملاً بسته شده بود، آماده ر...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط