کتاب سوم
کتاب سوم
#دعبل_و_زلفا
#یک_برش_کتاب
برش چهارم
#حتما_بخوانید :
★★. ★★
دعبل سعی می کرد خشم خود را فرو خورد و تا جایی که ممکن است درگیر نشود.
- از همسرم دور شو و بگذار به راه خودمان برویم.
- وقتی دیگر نفس نکشی، او همسرت نخواهد بود.
باز به زلفا خیره شد.
- وقتی شکار بزرگی به دام افتاده، چرا باید بگذارم فرار کند؟
زلفا گفت: این شکار بزرگ، گلوگیرت نشود؟
راهزن لبش را گاز گرفت و به بهانه دیدن علی، دست پیش برد و بدون آنکه فرصتی برای عکس العمل باقی بگذارد، پوشیه زلفا را پایین کشید. چشمانش از زیبایی او گرد ماند. لحظه ای بعد، سیلی آتشین زلفا او را از بهت بیرون آورد. از خشم و لذت خندید.
- تا به حال از یک زن به این زیبایی، سیلی نخورده بودم.
خواست علی را از زلفا بگیرد. زلفا فرزندش را عقب کشید و این بار با چنگ زدن، صورت راهزن را خونین کرد. دعبل در آن فرصت، خنجر را برداشته بود. راهزن چنان عصبانی شده بود که قصد داشت علی را جلوی چشم مادرش به زمین بزند و بکشد. دعبل مچش را گرفت و پیچاند و او را مانند باری که از روی اسب به زیر آورند، روی شانه چرخاند و به زمین کوبید و خنجر را در گودی گلویش فرو برد. راهزن که غافل گیر شده بود، وحشت زده دعبل را کنار زد و ایستاد. خنجر را از گلویش بیرون کشید. خون بیرون پاشید. پیش از آنکه بتواند به همراهانش چیزی بگوید، از پشت افتاد. دعبل که شمشیر او را برداشته بود، مقابل سه راهزن دیگر ایستاد. زلفا علی را به ثمن داد و چوبدستی بلند و گره دار مبیح را گرفت. مبیح از زیر بار شتری شمشیری بیرون کشید و در هوا چرخاند. رهزنان فریاد زنان حمله کردند. آنکه تنومند بود، گرز میخ دارش را بالا برد تا بر سر دعبل بکوبد که تیری به سینه اش نشست. راهزن سراپا لرزید. .......
(صفحه ۲۱۳ و ۲۱۴)
★★. ★★
عکس از کانال خوب #باکلاسا در #سروش :
http://sapp.ir/ja_ketab_i
#کتابخوانی
#مطالعه
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب
#دعبل_و_زلفا
#یک_برش_کتاب
برش چهارم
#حتما_بخوانید :
★★. ★★
دعبل سعی می کرد خشم خود را فرو خورد و تا جایی که ممکن است درگیر نشود.
- از همسرم دور شو و بگذار به راه خودمان برویم.
- وقتی دیگر نفس نکشی، او همسرت نخواهد بود.
باز به زلفا خیره شد.
- وقتی شکار بزرگی به دام افتاده، چرا باید بگذارم فرار کند؟
زلفا گفت: این شکار بزرگ، گلوگیرت نشود؟
راهزن لبش را گاز گرفت و به بهانه دیدن علی، دست پیش برد و بدون آنکه فرصتی برای عکس العمل باقی بگذارد، پوشیه زلفا را پایین کشید. چشمانش از زیبایی او گرد ماند. لحظه ای بعد، سیلی آتشین زلفا او را از بهت بیرون آورد. از خشم و لذت خندید.
- تا به حال از یک زن به این زیبایی، سیلی نخورده بودم.
خواست علی را از زلفا بگیرد. زلفا فرزندش را عقب کشید و این بار با چنگ زدن، صورت راهزن را خونین کرد. دعبل در آن فرصت، خنجر را برداشته بود. راهزن چنان عصبانی شده بود که قصد داشت علی را جلوی چشم مادرش به زمین بزند و بکشد. دعبل مچش را گرفت و پیچاند و او را مانند باری که از روی اسب به زیر آورند، روی شانه چرخاند و به زمین کوبید و خنجر را در گودی گلویش فرو برد. راهزن که غافل گیر شده بود، وحشت زده دعبل را کنار زد و ایستاد. خنجر را از گلویش بیرون کشید. خون بیرون پاشید. پیش از آنکه بتواند به همراهانش چیزی بگوید، از پشت افتاد. دعبل که شمشیر او را برداشته بود، مقابل سه راهزن دیگر ایستاد. زلفا علی را به ثمن داد و چوبدستی بلند و گره دار مبیح را گرفت. مبیح از زیر بار شتری شمشیری بیرون کشید و در هوا چرخاند. رهزنان فریاد زنان حمله کردند. آنکه تنومند بود، گرز میخ دارش را بالا برد تا بر سر دعبل بکوبد که تیری به سینه اش نشست. راهزن سراپا لرزید. .......
(صفحه ۲۱۳ و ۲۱۴)
★★. ★★
عکس از کانال خوب #باکلاسا در #سروش :
http://sapp.ir/ja_ketab_i
#کتابخوانی
#مطالعه
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتاب
۲.۰k
۲۷ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.