چشمهایم را میبندم و به گذشته فکر میکنم

چشم‌هایم را می‌بندم و به گذشته فکر می‌کنم
روزهایی که کوچک بودم و وسعت دنیا
گاهی در چشمهایم جا نمی‌شد، اما همه چیزش
واقعی بود! آدم‌های مهربان آن روزها همه جوره
بهترین بودند، انگار با فرشته‌ها رفاقت داشتند
و هر بار با لبخندی جذاب، دستی از سر مهر
برایت تکان می‌دادند. طول عمر قهرها اغلب
به چند دقیقه یا ساعت هم نمی‌رسید، و
حکایت دوستی‌ها هم که عجیب و شیرین بود!
دنیای کودکی، دنیای سادگی‌های بی‌تکرار بود
و زیستن در حال و اکنون. نه پای خاطره و
حسرت گذشته در میان بود، و نه دل نگرانی
برای آینده‌ای مبهم. راستش این روزها
هم گاهی کودکی می‌کنم، خودم را در هیجان
لحظه‌ی حال غرق می‌کنم، و به تمام معنا
زندگی می‌کنم، عشق می‌ورزم و لبخند می‌زنم
من فکر می‌کنم تنها کودک بودن مهم نیست
به تمام معنا کودکی کردن مهم‌تر و خواستنی‌تر
است. مثلا می‌شود وقتهایی کارتون و
انیمیشن‌های سالهای دور یا جدید را با ذوق
و ولع هرچه تمام نگاه کرد، گاه گداری کودکانه
حرف زد، لی لی کنان راه رفت، و درست مثل
بچه‌ها از دلخوشی‌های کوچک و ساده از ته دل
خندید، بی‌خیال بود، به دل نگرفت، و زود
فراموش کرد، رنگهای شاد به تن کرد، و دنیا
را از دریچه‌ی دلبرانه و دلچسبش دید
فقط کافیست قدری بیشتر
کودکی بلد باشیم همین …
دیدگاه ها (۱)

‏اگر دیداری هم نباشدحتی اگر لمسی هم نباشدبی‌دلیل برای بعضی‌ه...

برایت می نویسماگر چه نیستیاما حس حضورت اینجاستدرست درون قلبم...

کاش به تو می گفتم....

#عکس_نوشته

چه بگویم ز غمم ، در دل تنگم داغیست !از من سوخته دل ، جسم‌ نح...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

می رقصم در دل آوار،می خندم در دل سختی این از خوشحالی نیست؛بل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط