بیا که دیدهی هجرانکشیدهای دارم

بیا که دیده‌ی هجران‌کشیده‌ای دارم
نگاهِ خسته و رنگِ پریده‌ای دارم

درون سینه‌ی من شورِ آرزویی نیست
دلی چو لانه‌ی مرغِ پریده‌ای دارم

به یادگار جوانی، ز نوبهارِ حیات
به رنگ لاله، دلِ داغدیده‌ای دارم

عبث به یاد جوانی نشسته‌ام، بنگر
که باغبانیِ شاخِ بریده‌ای دارم

دگر به چشم توام روی آشنایی نیست
که حالِ اشکِ ز مژگان چکیده‌ای دارم

صفای عشق ز من خواه ای رمیده‌غزال!
که همچو برکه، دلِ آرمیده‌ای دارم

نظر نکرد در اینجا کسی به جانب من
به بزم حالت حرفِ شنیده‌ای دارم...

#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
دیدگاه ها (۲)

#عاشقانه_ها

#عکس_نوشته

مرا به جان تو سوگند و صعب‌سوگندیکه هرگز از تو نگردم، نه بشنو...

ز من از غمِ جدایی، اثری نمانده بی‌توبه شب سیاهِ هجران سحری ن...

حمزه فلاح

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط