ز من از غم جدایی اثری نمانده بیتو

ز من از غمِ جدایی، اثری نمانده بی‌تو
به شب سیاهِ هجران سحری نمانده بی‌تو

چه دهم خبر ز عمری که پس از تو کنده‌ام جان
به جز این خبر -خدا را- خبری نمانده بی‌تو

دل دردمند ما را چه دهد کسی تسلّی؟
که در این سراچه‌ی غم، دگری نمانده بی‌تو

نه دگر شکیبِ ماندن، نه نشانِ راه پیدا
که به شامِ تیره‌روزان، قمری نمانده بی‌تو

تو شدی عزیز، یوسف! خبر از پدر نداری
که به چشم او فروغِ بصری نمانده بی‌تو

همه آرزوی «سالک» شده نقش آب، جانا
که ز آتش جوانی، شرری نمانده بی‌تو...

#سالک_یزدی
دیدگاه ها (۱)

مرا به جان تو سوگند و صعب‌سوگندیکه هرگز از تو نگردم، نه بشنو...

بیا که دیده‌ی هجران‌کشیده‌ای دارمنگاهِ خسته و رنگِ پریده‌ای ...

کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشیکسی که داده مرا از خو...

وقت آن شد که دلم را بِگُذارم برومبا تو او را تک و تنها بگذار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط