قلعه هفت آتش
قلعه هفت آتش
Seven fire castle
پارت¹
ویو ات:
امروز قرار بود به خونه ی جدیدی حمل مکان کنیم خوشحال بودم که از دست قلدرای مدرسه خلاص میشم
دایونگ: چرا به فکر فرو رفتی؟
آت: هیچی خوشحالم
به خونه ای رسیدیم در ماشین رو باز کردم با خونه ی ترسناکی مواجه شدیم
دایونگ: بابا اینجا یکم ترسناک نیست؟
آت: چیه برادر کوچولو می ترسی؟!
دا یونگ: پوففف منو ترس؟! اشتباهی گرفتی آبجی
آت: اره جون شورتت
دا یونگ: هییی الان با من بودی؟
آت: نه با شورتت بودم هه هه هه
دا یونگ افتاد دنبالم منم فرار میکردم به طرف در رفتم
که یهو در خود به خود باز شد و من خودم و محکم نگه داشتم و افتادم زمین که یکدفعه یه مرد ترسناک از داخل خونه بیرون اومد
دا یونگ،ات : ر. رو. روححححححححححح
فرار کردیم به طرف مامان و بابامون
#: من صاحبخانه هستم روح نیستم
دا یونگ : ولی شبیه روحی
مامان یه پس کله به دا یونگ زد
مامان: بچس دیگه هه هه
#: عیبی نداره مشکلی ندارم اینجا همه بهم میگن روح
ات: واقعانی یعنی شما آدم بزرگه رو هم اذیت می کنن؟!
#: معلومه دختر جون
صاحبخونه به مامان و بابام در مورد خونه گفت و سند رو بهشون داد
#: فقط این رو بدونید هیچ وقت اگه آینه ای دیدید که پارچه کشیده شده و روش نوشته ممنوعه پارچه رو نکشید
آت: چرا؟!
#: به خاطر اینکه خیلی کثیفه
اینم شد دلیل!؟؟!!
منو و دایونگ به داخل خونه رفتیم
دا یونگ: باورم نمیشه اینجا خیلی بزرگه
آت: من میرم اتاق خودمو انتخاب کنم
یکی از اتاق هارو باز کردم تم سیاه و بنفش داشت من این اتاقو می خوام
دا یونگ داخل اتاق شد
دا یونگ: اووو بزرگ ترین اتاقو انتخاب کردی
آت: به خاطر بزرگیش نه رنگش ولی این اتاق از کجا میدونست من بنفش و سیاهو دوست دارم!
دا یونگ: یکم کم به فیلم های ترسناک نگاه کن خب اتاقه دیگه منم اتاق خودم رو انتخاب کردم می خوای بیای ببینی؟!
آت: اوهوم بریم
در اتاقو باز کردیم تم سبز و سفید رو داشت
آت: میگم دا یونگ مگه رنگ مورد علاقه تو سبز و سفید نیست
دا یونگ : اوهوم چطور؟!
آت: این اتاق هم که رنگش....
دا یونگ: اَههه منو نترسون دیگه
خنده ای کردم بابا و مامان اومدن داخل
همه چیز کامل بود شب شده بود همه خوابیده بودن
از پزیرایی صدا هایی می اومد از اتاقم بیرون اومدم رد صدا هارو گرفتم که به انباری رسیدم در انباری رو باز کردم
داخل انباری شدم به اطرافم نگاه کردم هیچ چیز نبود
صدا از کف انباری می اومد
داشتم را میرفتم که یه دریچه باز شد و محکم خوردم زمین به زور بلند شدم
به بالا نگاه کردم یعنی انباری یه اتاق مخفی داشت!!
راه رفتم که رسیدم به یه چیز که روش پارچه کشیده بودن و روش نوشته بودن:
#ممنوعه!!!!
فیک جدیده دوست داشتید؟!:]
لایک و کامنت کو من نمیبینم!!🗿🤌
Seven fire castle
پارت¹
ویو ات:
امروز قرار بود به خونه ی جدیدی حمل مکان کنیم خوشحال بودم که از دست قلدرای مدرسه خلاص میشم
دایونگ: چرا به فکر فرو رفتی؟
آت: هیچی خوشحالم
به خونه ای رسیدیم در ماشین رو باز کردم با خونه ی ترسناکی مواجه شدیم
دایونگ: بابا اینجا یکم ترسناک نیست؟
آت: چیه برادر کوچولو می ترسی؟!
دا یونگ: پوففف منو ترس؟! اشتباهی گرفتی آبجی
آت: اره جون شورتت
دا یونگ: هییی الان با من بودی؟
آت: نه با شورتت بودم هه هه هه
دا یونگ افتاد دنبالم منم فرار میکردم به طرف در رفتم
که یهو در خود به خود باز شد و من خودم و محکم نگه داشتم و افتادم زمین که یکدفعه یه مرد ترسناک از داخل خونه بیرون اومد
دا یونگ،ات : ر. رو. روححححححححححح
فرار کردیم به طرف مامان و بابامون
#: من صاحبخانه هستم روح نیستم
دا یونگ : ولی شبیه روحی
مامان یه پس کله به دا یونگ زد
مامان: بچس دیگه هه هه
#: عیبی نداره مشکلی ندارم اینجا همه بهم میگن روح
ات: واقعانی یعنی شما آدم بزرگه رو هم اذیت می کنن؟!
#: معلومه دختر جون
صاحبخونه به مامان و بابام در مورد خونه گفت و سند رو بهشون داد
#: فقط این رو بدونید هیچ وقت اگه آینه ای دیدید که پارچه کشیده شده و روش نوشته ممنوعه پارچه رو نکشید
آت: چرا؟!
#: به خاطر اینکه خیلی کثیفه
اینم شد دلیل!؟؟!!
منو و دایونگ به داخل خونه رفتیم
دا یونگ: باورم نمیشه اینجا خیلی بزرگه
آت: من میرم اتاق خودمو انتخاب کنم
یکی از اتاق هارو باز کردم تم سیاه و بنفش داشت من این اتاقو می خوام
دا یونگ داخل اتاق شد
دا یونگ: اووو بزرگ ترین اتاقو انتخاب کردی
آت: به خاطر بزرگیش نه رنگش ولی این اتاق از کجا میدونست من بنفش و سیاهو دوست دارم!
دا یونگ: یکم کم به فیلم های ترسناک نگاه کن خب اتاقه دیگه منم اتاق خودم رو انتخاب کردم می خوای بیای ببینی؟!
آت: اوهوم بریم
در اتاقو باز کردیم تم سبز و سفید رو داشت
آت: میگم دا یونگ مگه رنگ مورد علاقه تو سبز و سفید نیست
دا یونگ : اوهوم چطور؟!
آت: این اتاق هم که رنگش....
دا یونگ: اَههه منو نترسون دیگه
خنده ای کردم بابا و مامان اومدن داخل
همه چیز کامل بود شب شده بود همه خوابیده بودن
از پزیرایی صدا هایی می اومد از اتاقم بیرون اومدم رد صدا هارو گرفتم که به انباری رسیدم در انباری رو باز کردم
داخل انباری شدم به اطرافم نگاه کردم هیچ چیز نبود
صدا از کف انباری می اومد
داشتم را میرفتم که یه دریچه باز شد و محکم خوردم زمین به زور بلند شدم
به بالا نگاه کردم یعنی انباری یه اتاق مخفی داشت!!
راه رفتم که رسیدم به یه چیز که روش پارچه کشیده بودن و روش نوشته بودن:
#ممنوعه!!!!
فیک جدیده دوست داشتید؟!:]
لایک و کامنت کو من نمیبینم!!🗿🤌
۱۱.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.