عشق اجباری پارت ۱۸
عشق اجباری پارت ۱۸
لعنتی، اصلحشو به سمت سرم نشونه گرفته بود...
ولی خدارو شکر جان به موقع ازم دفاع کرد ولی به دستش تیر خورده بود.
در همون حال که توجهم به زخم جان بود متوجه شدم که توسط نیرو های پلیسی محاصره شدیم.
جان: لعنتی... آماندا منو ول کن و برو.
+ای بابا مثلا میخوای مثل فیلم هندیا خودتو فدای من کنی منم بگم نمیتونم،
معلومه که اینجا ولت نمیکنم.
آماندا: با شماره من دستات رو به نشونه تسلیم بیار بالا اوکی.
+ها ولی چرا؟
_مهم نیست تو فقط انجامش بده.
+آهان باشه.
3. . . 2. . . 1
آماندا: ما تسلیمیم
نادر: هه فکر نمیکردم یه مافیا اینقدر ساده شکست بخوره.
جان: آماندا الان چیکار کنیم ها؟
+فعلا آروم بگیر تا بعدا بهت بگم.
_باشه
خلاصه چی بگم از بخت بد من یه معمور مخفی گولم زده بود، ولی من یه نخشه دارم اونم اینه که وقتی مارو سوار ماشین میکنن فرار میکنیم.
به زور مارو سوار یه ون سیاه با آرم پلیس کردند تا مارو به بازداشتگاه ببرند، هه ولی باید به همین خیال باشن.
وقتی خاستم سوار ون بشم کلید ون رو از تو جیبش کش رفتم، حالا چطوریش رو بعدا بهتون میگم.
آماندا: جان آماده ای.
+ها! آماده چی؟
_آماده پریدن
+احمق میدونی اگه ما از اینجا با این سرعت بپریم کتلت میشیم؟
_آره ولی ما که قرار نیست بپریم.
+ پس چطوری قراره فرار کنیم؟
_ ببین ما قبل از اینکه بیایم من به بهترین دوستم گفتم که لطفاً ساعت ۵ بیا دنبالمون و الان ساعت چنده تقریباً 4:5۸ پس این یعنی...
آره خودشه ببین اون ماشین رو.
+آره اونه ولی پس پلیسا کجان.
_من چه میدونم
تو فقط با شماره من بپر خب.
+چی عمرا مگه از جونم سیر شدم
_میخوای نجات پیدا کنی یا نه؟
+آم آره ولی...
آماندا: درو باز کردم و گفتم: بپر!!
+ها... ها... باشه
دوتامون مثل دیونه ها پریدیم و مثل موشک رفتیم تو ماشین حالا چطوریش رو الان میفهمید.
ماشین نیمه کالاله دور میزنه. در رو باز میکنه، و ما پرت میشیم داخلش. میدونم احمقانه و غیر ممکن به نظر میاد ولی منو بهترین دوستم تا حالا از این کارا خیلی کردیم برای همین این کار برامون عین آب خوردنه.
خلاصه با هر بدبختی بود پلیسا رو دور زدیم و برگشتیم به امارت رامون.
از دوستم تشکر کردم و رفتیم داخل امارت.
آماندا: آی... عجب روز سختی بود.
همین جوری داشتم غرغر میکردم که یک دفعه....
خب اینم این پارت😊
بچه ها ببخشید اگه دیر به دیر میزارم آخه درگیر درسای زبانمم و برای همین کم به کم مجبورم داستانم رو بزارم😔
پس فعلا بای😚❤👋
لعنتی، اصلحشو به سمت سرم نشونه گرفته بود...
ولی خدارو شکر جان به موقع ازم دفاع کرد ولی به دستش تیر خورده بود.
در همون حال که توجهم به زخم جان بود متوجه شدم که توسط نیرو های پلیسی محاصره شدیم.
جان: لعنتی... آماندا منو ول کن و برو.
+ای بابا مثلا میخوای مثل فیلم هندیا خودتو فدای من کنی منم بگم نمیتونم،
معلومه که اینجا ولت نمیکنم.
آماندا: با شماره من دستات رو به نشونه تسلیم بیار بالا اوکی.
+ها ولی چرا؟
_مهم نیست تو فقط انجامش بده.
+آهان باشه.
3. . . 2. . . 1
آماندا: ما تسلیمیم
نادر: هه فکر نمیکردم یه مافیا اینقدر ساده شکست بخوره.
جان: آماندا الان چیکار کنیم ها؟
+فعلا آروم بگیر تا بعدا بهت بگم.
_باشه
خلاصه چی بگم از بخت بد من یه معمور مخفی گولم زده بود، ولی من یه نخشه دارم اونم اینه که وقتی مارو سوار ماشین میکنن فرار میکنیم.
به زور مارو سوار یه ون سیاه با آرم پلیس کردند تا مارو به بازداشتگاه ببرند، هه ولی باید به همین خیال باشن.
وقتی خاستم سوار ون بشم کلید ون رو از تو جیبش کش رفتم، حالا چطوریش رو بعدا بهتون میگم.
آماندا: جان آماده ای.
+ها! آماده چی؟
_آماده پریدن
+احمق میدونی اگه ما از اینجا با این سرعت بپریم کتلت میشیم؟
_آره ولی ما که قرار نیست بپریم.
+ پس چطوری قراره فرار کنیم؟
_ ببین ما قبل از اینکه بیایم من به بهترین دوستم گفتم که لطفاً ساعت ۵ بیا دنبالمون و الان ساعت چنده تقریباً 4:5۸ پس این یعنی...
آره خودشه ببین اون ماشین رو.
+آره اونه ولی پس پلیسا کجان.
_من چه میدونم
تو فقط با شماره من بپر خب.
+چی عمرا مگه از جونم سیر شدم
_میخوای نجات پیدا کنی یا نه؟
+آم آره ولی...
آماندا: درو باز کردم و گفتم: بپر!!
+ها... ها... باشه
دوتامون مثل دیونه ها پریدیم و مثل موشک رفتیم تو ماشین حالا چطوریش رو الان میفهمید.
ماشین نیمه کالاله دور میزنه. در رو باز میکنه، و ما پرت میشیم داخلش. میدونم احمقانه و غیر ممکن به نظر میاد ولی منو بهترین دوستم تا حالا از این کارا خیلی کردیم برای همین این کار برامون عین آب خوردنه.
خلاصه با هر بدبختی بود پلیسا رو دور زدیم و برگشتیم به امارت رامون.
از دوستم تشکر کردم و رفتیم داخل امارت.
آماندا: آی... عجب روز سختی بود.
همین جوری داشتم غرغر میکردم که یک دفعه....
خب اینم این پارت😊
بچه ها ببخشید اگه دیر به دیر میزارم آخه درگیر درسای زبانمم و برای همین کم به کم مجبورم داستانم رو بزارم😔
پس فعلا بای😚❤👋
۳.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.