عروس مخفی پادشاه
پارت ۱۶
روزها به هفته و هفتهها به ماهها تبدیل شدند. ازدواج جونگکوک و لینا با شکوه و تجمل برگزار شد. تمام سئول در مورد این ازدواج صحبت میکرد. اما هیچکس نمیدانست که در پشت این نمای پر زرق و برق، چه عذابی در جریان است.
جونگکوک، با وجود ازدواجش با لینا، از طلاق من امتناع میکرد. او میگفت که نمیخواهد آبروی خانوادهاش را ببرد و نمیخواهد به مردم نشان دهد که در انتخاب همسرش اشتباه کرده است. بنابراین، من مجبور شدم در قصر بمانم، اما دیگر به عنوان همسر، بلکه به عنوان یک خدمتکار زندگی کنم.
مادر جونگکوک، با کمال میل این نقشه را طراحی کرده بود. او از هیچ تلاشی برای تحقیر و آزار من دریغ نمیکرد. به من کارهای سنگین و طاقتفرسا میداد و هر روز با تهمت و سرزنش، روحیه من را خرد میکرد.
لینا هم از اینکه من هنوز در قصر حضور دارم، خشمگین بود. او با رفتارهای مغرورانه و تحقیرآمیز خود، سعی میکرد به من بفهماند که هیچ ارزشی ندارم.
سایر خدمتکاران قصر هم، از روی دستور مادر جونگکوک، با من بدرفتاری میکردند. آنها به من لقب "دختر ایرانی" میدادند و با تمسخر و بیاحترامی با من صحبت میکردند. غذاهای مانده و لباسهای کهنه را به من میدادند و هر روز سعی میکردند مرا تحقیر کنند.
من تمام تلاشم را میکردم تا خونسردی خودم را حفظ کنم. میدانستم که اگر واکنش نشان دهم، وضعیت بدتر خواهد شد. اما هر روز، قلبم بیشتر و بیشتر میشکست. احساس میکردم دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارم.
یک روز، وقتی در آشپزخانه مشغول تمیز کردن ظرفها بودم، لینا وارد شد. او با دیدن من پوزخندی زد.
– اوه، نگاه کن، خدمتکار کوچولوی ما هنوز هم زنده است.
– خواهش میکنم، لینا. من کاری نکردم که به من اینطوری رفتار کنی.
– تو فقط یه اشتباه بودی. یه دختر ایرانی که به طور تصادفی وارد زندگی جونگکوک شد.
– من دوستش داشتم.
– عشق؟ تو از عشق چی میدونی؟ تو فقط یه دختر بیچاره هستی که به دنبال یه شوهر پولدار بود.
– این حرف رو پس بگیر.
لینا به سمت من آمد و با بیرحمی گفت:
– من هیچ حرفی رو پس نمیگیرم. تو لیاقت جونگکوک رو نداشتی و هیچوقت هم نخواهی داشت.
ناگهان، لینا یک لیوان آب سرد را به سمت صورتم پرتاب کرد. من از شوک خشکم زد.
– تو…
– این یه هشداره. اگه دوباره نزدیک جونگکوک بشی، بدتر از این باهات رفتار میکنم.
لینا با خندهای شیطانی از آشپزخانه خارج شد. من روی زمین زانو زدم و اشکهایم بیامان سرازیر شدند. احساس میکردم تمام دنیا علیه من متحد شدهاند.
روزها به هفته و هفتهها به ماهها تبدیل شدند. ازدواج جونگکوک و لینا با شکوه و تجمل برگزار شد. تمام سئول در مورد این ازدواج صحبت میکرد. اما هیچکس نمیدانست که در پشت این نمای پر زرق و برق، چه عذابی در جریان است.
جونگکوک، با وجود ازدواجش با لینا، از طلاق من امتناع میکرد. او میگفت که نمیخواهد آبروی خانوادهاش را ببرد و نمیخواهد به مردم نشان دهد که در انتخاب همسرش اشتباه کرده است. بنابراین، من مجبور شدم در قصر بمانم، اما دیگر به عنوان همسر، بلکه به عنوان یک خدمتکار زندگی کنم.
مادر جونگکوک، با کمال میل این نقشه را طراحی کرده بود. او از هیچ تلاشی برای تحقیر و آزار من دریغ نمیکرد. به من کارهای سنگین و طاقتفرسا میداد و هر روز با تهمت و سرزنش، روحیه من را خرد میکرد.
لینا هم از اینکه من هنوز در قصر حضور دارم، خشمگین بود. او با رفتارهای مغرورانه و تحقیرآمیز خود، سعی میکرد به من بفهماند که هیچ ارزشی ندارم.
سایر خدمتکاران قصر هم، از روی دستور مادر جونگکوک، با من بدرفتاری میکردند. آنها به من لقب "دختر ایرانی" میدادند و با تمسخر و بیاحترامی با من صحبت میکردند. غذاهای مانده و لباسهای کهنه را به من میدادند و هر روز سعی میکردند مرا تحقیر کنند.
من تمام تلاشم را میکردم تا خونسردی خودم را حفظ کنم. میدانستم که اگر واکنش نشان دهم، وضعیت بدتر خواهد شد. اما هر روز، قلبم بیشتر و بیشتر میشکست. احساس میکردم دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارم.
یک روز، وقتی در آشپزخانه مشغول تمیز کردن ظرفها بودم، لینا وارد شد. او با دیدن من پوزخندی زد.
– اوه، نگاه کن، خدمتکار کوچولوی ما هنوز هم زنده است.
– خواهش میکنم، لینا. من کاری نکردم که به من اینطوری رفتار کنی.
– تو فقط یه اشتباه بودی. یه دختر ایرانی که به طور تصادفی وارد زندگی جونگکوک شد.
– من دوستش داشتم.
– عشق؟ تو از عشق چی میدونی؟ تو فقط یه دختر بیچاره هستی که به دنبال یه شوهر پولدار بود.
– این حرف رو پس بگیر.
لینا به سمت من آمد و با بیرحمی گفت:
– من هیچ حرفی رو پس نمیگیرم. تو لیاقت جونگکوک رو نداشتی و هیچوقت هم نخواهی داشت.
ناگهان، لینا یک لیوان آب سرد را به سمت صورتم پرتاب کرد. من از شوک خشکم زد.
– تو…
– این یه هشداره. اگه دوباره نزدیک جونگکوک بشی، بدتر از این باهات رفتار میکنم.
لینا با خندهای شیطانی از آشپزخانه خارج شد. من روی زمین زانو زدم و اشکهایم بیامان سرازیر شدند. احساس میکردم تمام دنیا علیه من متحد شدهاند.
- ۱.۳k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط