شوهر دو روزه. پارت ۸۷
ویو تهیونگ
جونگکوک پیشم نشسته بود و سعی میکرد منو بخندونه. میدونست بخاطر بهوش اومدن ا. ت چقدر خوشحالم.
جونگکوک: تهیونگاااا حالا که همه چیز روبه راهه ما میخوام برگردیم کره
هوفی کشیدم. از حافظه ی ا. ت خبر نداشت!
باشه ای گفتم.
جونگکوک برای اینکه بخندم گفت: از طرف من پیشونی ا. ت رو ببوس...
بهش نگاه کردم: از طرف تو!؟😡
جونگکوک: نه نه غلط کردم اصن بیخیال😐😂
خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد...
دکتره!
دکتر: الو...زود بیا بیمارستان
منتظر نموندم ادامه بده...بدون اینکه چیزی به جونگکوک چیزی بگم سریع دوییدم سمت ماشین.
جونگکوک پشت سرم دویید: کجااا میرییی بزار منم بیاممم
دوتایی سوار شدیم و رسیدیم به بیمارستان.
جونگکوک دائم میپرسید که چی شده ولی من هیچی از دهنم بیرون نمیرفت! دست خودم نبود اصن! تمام فکر و ذکرم پیش ا. ت بود!
رفتم طبقه دوم بیمارستان و به جای اینکه برم پیش دکتر، سریع وارد اتاق ا. ت شدم!
چشماش...چرخید سمتم!!
بعد از ماه ها....
نمیدونم چجوری پریدم بقلش که اخی گفت!
تعجب کرده بود...منو یادش نمیاد نه؟!
اروم و با تعجب زمزمه کرد: تو...
نزاشتم ادامه بده چون میدونستم میخواد بگه"تو کی هستی "
سریع گفتم: میدونم نمیشناسیم!...
بیشتر توی بقلم فشارش دادم...
ا. ت: اروم تر تهیو...
پریدم بالاااا!!! جااننن؟؟؟؟
داد زدم: گفتی!!! گفتییی اسممو گفتییی!!!!
بغض کردم: اسممو گفتی اره گفتییی خودم شنیدممم!!!
ا. ت لبخند دلنشینی زد: تهیونگ!
بغضم ترکید...ناخوداگاه!
عین بچه های دوساله شروع کردم به گریه کردن...
در حالی که گریه میکردم هم میخندیدم...از خوشحالی...
ا. ت هم بغض کرده بود...
لبخند بی جونی زده بود...همینش برام کافی بود
دوباره زمزمه کرد: تهیونگ
اشکمو پاک کردم: جانم...جاانمم قشنگم
سرشو انداخت پایین: دلم برات تنگ شده بود:)
خندیدم: منم...منم خیلی دلم برات تنگ شده بود...خیلی
بقلش کردم... لباسم خیس شد
نگاهش کردم: ا. ت داری گریه میکنی!؟
ا. ت هق هق کرد: تهیونگگگ....چرا انقد سختی کشیدم!؟؟
سرمو انداختم پایین: همش تقصیر منه...
سرشو تکون داد: نخیررم اصلا تقصیر تو نیست!!! از وقتی تو اومدی فکر میکردم قراره تا ابد خوشبخت باشم ولی خدا نگاهم نکرد! وقتی تو اومدی فکر کردم بلاخره از تمام اون بدبختی هایی که میکشیدم بلاخره خلاص شدم ولی...
مثل شوهر دو روزه بودی برام...فقط برای دو روز!
خندیدم: نه عشقم! دیگه تموم شد...دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه:)
(اینم یه پارت خیلی طولانی)
جونگکوک پیشم نشسته بود و سعی میکرد منو بخندونه. میدونست بخاطر بهوش اومدن ا. ت چقدر خوشحالم.
جونگکوک: تهیونگاااا حالا که همه چیز روبه راهه ما میخوام برگردیم کره
هوفی کشیدم. از حافظه ی ا. ت خبر نداشت!
باشه ای گفتم.
جونگکوک برای اینکه بخندم گفت: از طرف من پیشونی ا. ت رو ببوس...
بهش نگاه کردم: از طرف تو!؟😡
جونگکوک: نه نه غلط کردم اصن بیخیال😐😂
خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد...
دکتره!
دکتر: الو...زود بیا بیمارستان
منتظر نموندم ادامه بده...بدون اینکه چیزی به جونگکوک چیزی بگم سریع دوییدم سمت ماشین.
جونگکوک پشت سرم دویید: کجااا میرییی بزار منم بیاممم
دوتایی سوار شدیم و رسیدیم به بیمارستان.
جونگکوک دائم میپرسید که چی شده ولی من هیچی از دهنم بیرون نمیرفت! دست خودم نبود اصن! تمام فکر و ذکرم پیش ا. ت بود!
رفتم طبقه دوم بیمارستان و به جای اینکه برم پیش دکتر، سریع وارد اتاق ا. ت شدم!
چشماش...چرخید سمتم!!
بعد از ماه ها....
نمیدونم چجوری پریدم بقلش که اخی گفت!
تعجب کرده بود...منو یادش نمیاد نه؟!
اروم و با تعجب زمزمه کرد: تو...
نزاشتم ادامه بده چون میدونستم میخواد بگه"تو کی هستی "
سریع گفتم: میدونم نمیشناسیم!...
بیشتر توی بقلم فشارش دادم...
ا. ت: اروم تر تهیو...
پریدم بالاااا!!! جااننن؟؟؟؟
داد زدم: گفتی!!! گفتییی اسممو گفتییی!!!!
بغض کردم: اسممو گفتی اره گفتییی خودم شنیدممم!!!
ا. ت لبخند دلنشینی زد: تهیونگ!
بغضم ترکید...ناخوداگاه!
عین بچه های دوساله شروع کردم به گریه کردن...
در حالی که گریه میکردم هم میخندیدم...از خوشحالی...
ا. ت هم بغض کرده بود...
لبخند بی جونی زده بود...همینش برام کافی بود
دوباره زمزمه کرد: تهیونگ
اشکمو پاک کردم: جانم...جاانمم قشنگم
سرشو انداخت پایین: دلم برات تنگ شده بود:)
خندیدم: منم...منم خیلی دلم برات تنگ شده بود...خیلی
بقلش کردم... لباسم خیس شد
نگاهش کردم: ا. ت داری گریه میکنی!؟
ا. ت هق هق کرد: تهیونگگگ....چرا انقد سختی کشیدم!؟؟
سرمو انداختم پایین: همش تقصیر منه...
سرشو تکون داد: نخیررم اصلا تقصیر تو نیست!!! از وقتی تو اومدی فکر میکردم قراره تا ابد خوشبخت باشم ولی خدا نگاهم نکرد! وقتی تو اومدی فکر کردم بلاخره از تمام اون بدبختی هایی که میکشیدم بلاخره خلاص شدم ولی...
مثل شوهر دو روزه بودی برام...فقط برای دو روز!
خندیدم: نه عشقم! دیگه تموم شد...دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه:)
(اینم یه پارت خیلی طولانی)
- ۱۹.۱k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط