افسرده ام و چهره گوا نیست

افسرده ام و چهره گوا نیست
دل پیره وُ از غُصه سوا نیست
از هجر تو ای سَروِ خرامان
دیگر به تنم قوت و قُوا نیست
تا کی بکشم ز دوریت من
دردی که برای آن دَوا نیست
گفتی برو دل به دیگری بند
این دل بخدا سر به هوا نیست
از ناله ی لرزان خود امشب
نالم که دگر نایِ نوا نیست
بَستم دل و کوله بار خود را
جایی رَوَم ، اینجا که روا نیست
دیدگاه ها (۵)

چه زیبا میشود دیدار ُ باشد با تو پنهانیچه لذت میدهد بوسه ...

تازه پیدا کرده ای راهی به خوابم ای عزیزیا که ره گم کرده ا...

بیا در شهریور زنجیری ببافیم از مهـر با سرانگشتان مردانه ی تو...

بیا بیدار و بی تابم که دل سویِ تو می آیدکه حسرتهای دیرینم سر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط