آدمی که سکوت کرده٬ آدمی که یک گوشه زل زده نشسته٬ آدمی که
آدمی که سکوت کرده٬ آدمی که یکگوشه زلزده نشسته٬ آدمی که دیگر نجنگیده و به یکباره حرف نزدن را انتخاب کرده٬ موجود ترسناکی است. تاریخچهاش اینطور است که یکروز بیدار شده٬ نگاه کرده دیده هرچه رشته٬ پنبه است و هرچه پنبه٬ سوخته. این آدم مچاله شده٬ لای در مانده اما فریاد نکشیده٬ جیغ نزده٬ جماعتی را صدا نکرده. روزها و روزها نشسته٬ سوختهها را زل زده٬ بو کشیده٬ مزه کرده. تنهایی مطلقاش را دست زده٬ خراش داده و بعد آرام آرام ساکت شده. آدم سکوت٬ صبح به صبح بیدار میشود٬ پانسمان زخمهای پنهاناش را عوض میکند٬ لباس میپوشد٬ وزنهها را به تناش آویزان میکند و میرود. این آدم غذا میخورد٬ مینویسد٬ مهمانی میرود٬ میبوسد٬ میخندد اما تکلیفاش با غماش صاف نشده؛ هم اوست که چشم دوخته به ساعتها٬ روزها. خندیده به اعطاکنندگان لقب صبور٬ زلزدگان به آسمان. آدم دستکشیده از جنگ٬ تمرین نابودی میکند٬ نمیبخشد٬ فراموش نمیکند٬ یکروز تصمیم میگیرد که دیگر ماندلا نباشد.
فریاد کشیدن یک موهبت است. آدمی که استعداد داد زدن در دردها را دارد٬ خودش را در جهان بیامان و سهمگین بیمه کرده٬ پوشانده. چه خوشبختی بزرگی است که آدمیزاد دخیل ببندد٬ درددل کند٬ سینه چاک دهد٬ پاره کند. چه خوشبختی بزرگی است که آدمیزاد بتواند حمل نکند٬ واگذار کند
فریاد کشیدن یک موهبت است. آدمی که استعداد داد زدن در دردها را دارد٬ خودش را در جهان بیامان و سهمگین بیمه کرده٬ پوشانده. چه خوشبختی بزرگی است که آدمیزاد دخیل ببندد٬ درددل کند٬ سینه چاک دهد٬ پاره کند. چه خوشبختی بزرگی است که آدمیزاد بتواند حمل نکند٬ واگذار کند
۲۸۱
۰۵ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.