*my mafia friend*PT14
سوار ماشینم شدم و روشنش کردم و حرکت کردم بعد چندمین ز ضبط ماشین اهنگی پخش شد که تموم احساساتم میتونست توش خالاصه بشه...
Tell me pretty lies
بهم دروغای قشنگ بگو
Look me in the face
تو صورتم نگاه کن
Tell me that you love me
بگو دوسم داری
Even if it’s fake
حتی اگه الکیه
‘Cause I don’t fucking care, at all
چونکه من اصلا اهمیت نمیدم
You’ve been out all night
تو هر شب بیرونی
I don’t know where you’ve been
من نمیدونم تو کجایی
‘Cause I have hella feelings for you
چون من حس خوبی نسبت بهت دارم
I act like I don’t fucking care
مث یه آدم حواس پرت رفتار میکنم
Like they ain’t even there
مث اینکه اصن این چیزا نیستن
‘Cause I have hella feelings for you
چون من حس خوبی نسبت بهت دارم
I act like I don’t fucking care
تظاهر میکنم اصلا اهمیت نمیدم
‘Cause I’m so fucking scared
چون من خیلی میترسم
I’m only a fool for you
من فقط دیوونتم
And maybe you’re too good for me
و شاید تو زیادی دیگه برا من خوبی
I’m only a fool for you
من فقط دیوونتم
But I don’t fucking care, at all, oh
ولی من اصلا احمیت نمیدم:)
*ویو راوی*
بالاخره اشکاش سد چشم هاش رو شکستن و جاری شدن...اشکاش از روی گونه هاش پایین میرختن...کم کم به فق فق کردن افتاد...هوا ابری شده بودو به احتمال خیلی زیا بارون میبارید
همینطوری که رانندگی میکرد راهشو به سمت رودخانه ی هان کج کرد...حدود نیم ساعت توی راه بود...وقتی رسید ماشینش رو پارک کردو پیاده شد...همینطوری که قدم میزد...یه نیمکت پیدا کردو نشست...که با احساس خیسی روی صورتش به خودش اومد...ابرای بهار هم داشتن بخاطرش گریه میکردن...لبخندی زدو به نیمکت تکیه داد نفسشو بیرون دادو با خودش زمزمه کرد
-چطور عشق میتونه اینقدر دردناک باشه...
؟؟:منم در عجبم...دردناک.خطرناک.اما در عین حال لذت بخش
-ها؟
چرخیدو با پیرمردی که با یه چتر پشت سرش وایساده بود مواجه شد
-عا...اجوشی...
پیرمرد اومد کنارش نشست و گفت
پ:سرما میخوری...
-اجوشی...حداقل تنها چیزی که بهم ارامش میده همین قطره های بارونه:)
پ:اگه قرار باشه برای عشق بجنگی با قوی باشی...
-اگه عاشق کسی شده باشم که مال من نباشه چی؟
پ:نمیدونم عاشق چه کسی شدی...اما عشق چیزی نیست که به شوخی گرفتش...اگه عاشق یه نفر میشی باید تا تهشو بری...
-اما...
پ:اینقدر بهونه نیار...من خودم ماه پیش همسرمو از دست دادم...اما هنوز هم براش عاشقی میکنم...هر روز صبح میام رود هان به یاد خاطره هامون...
-اجوشی بنظرت بهش میرسم؟
پ:حتما...اگه با تمام وجودت بخوایش و مهم تر از همه...اگه مال تو باشه سر راهت قرار میگیره
پسر که نمیتونست خودشو کنترل کنه دوبره زد زیر گریه...ایندفعه گریه اش شدت داشت به هق هق افتاده بودو نفس هاش بریده بریده میود
پ:جوون...خودتو جمع کن میدونم عشق دردناکه...ولی باید براش بجنگی مطمئنم ارزشش رو داره
پ:هعییی من دیگه باید برم...
-م.م.ممنون.اجوشی...حح.حرفاتون خ.خیلی بهم .کمک .کرد
پ:مراقب خودت باش
اشکاش با بارون مخلوط میشد...لرزی به تنش افتاد اما توجه ای نکردو همونجا نشست به بارون نگاه میکرد...
*جین ویو*
خوابم نمیبرد و خب این مزخرف بود ساعت هفت صبح بود...بارون گرفت هی شدید تر میشد و رعدو برق میزد...در عجبم که نامجون چطور خوابیده...همینجوری که از پنجره بیرونو تماشا میکردم در اتاق باز شدو دکترش اومد تو
د:سلام جناب کیم
%سلام...صبحتون بخیر..
د:خوابه؟
%چیزی که میبینین اره دیگه...
دکتر جای زخ نامجونو چک کردو گفت
د:میتونن امروز مرخص بشن...چون بخیه هایی که خورده هم نخ های جذبی هستن
%ممنون
از اتاق رفتم بیرونو کارای ترخیص نامجونو انجام دادم.برگشتم توی اتاقشو کنار تختش نشستم...برای چند لحظه به صورت بی نقصش نگاه کردم.چشماش.لباس.همه چیش همه چیش...
موهای مشکیش...که تغریبا چشماش رو پوشونده بود...اون چی داره که من اینقدر دوستش دارم...
چرا اخه...یک لحظه به خودم اومدمو متوجه ی ضربان قلبم شدم...اونقدری زیاد شده بود که فک میکردم الان نامجون بیدار میشه...اروم نامجونو صد زدم
%نامجونا؟؟؟
=اومم..
%پاشو...باید بریم
=هیونگ بزار بخوابمم
%نامجون پاشوو...بریم خونهههه
=هیونگگگ
اروم کمکش کردم که بشینه صورتش پف کرده بود و چشماش به زور پیدا بود
%یاع یاع...
=به چی میخندی...
%اخه خیلی کیوت شدی:)
=(نگاه پوکر فیس)
کمکش کردم که لباساشو عوض کنه...از بیمارستان خارج شدیمو سوار ماشین شدیم که گفت
=هیونگ...من میرم خونه ی خودم
%نچ...میای خونه ی من
=اخه هیونگ...
%میگم میای خونه ی من دیگه(جدی)
=باشه حالا...
.
.
.
اسم اهنگ(idfc)
Tell me pretty lies
بهم دروغای قشنگ بگو
Look me in the face
تو صورتم نگاه کن
Tell me that you love me
بگو دوسم داری
Even if it’s fake
حتی اگه الکیه
‘Cause I don’t fucking care, at all
چونکه من اصلا اهمیت نمیدم
You’ve been out all night
تو هر شب بیرونی
I don’t know where you’ve been
من نمیدونم تو کجایی
‘Cause I have hella feelings for you
چون من حس خوبی نسبت بهت دارم
I act like I don’t fucking care
مث یه آدم حواس پرت رفتار میکنم
Like they ain’t even there
مث اینکه اصن این چیزا نیستن
‘Cause I have hella feelings for you
چون من حس خوبی نسبت بهت دارم
I act like I don’t fucking care
تظاهر میکنم اصلا اهمیت نمیدم
‘Cause I’m so fucking scared
چون من خیلی میترسم
I’m only a fool for you
من فقط دیوونتم
And maybe you’re too good for me
و شاید تو زیادی دیگه برا من خوبی
I’m only a fool for you
من فقط دیوونتم
But I don’t fucking care, at all, oh
ولی من اصلا احمیت نمیدم:)
*ویو راوی*
بالاخره اشکاش سد چشم هاش رو شکستن و جاری شدن...اشکاش از روی گونه هاش پایین میرختن...کم کم به فق فق کردن افتاد...هوا ابری شده بودو به احتمال خیلی زیا بارون میبارید
همینطوری که رانندگی میکرد راهشو به سمت رودخانه ی هان کج کرد...حدود نیم ساعت توی راه بود...وقتی رسید ماشینش رو پارک کردو پیاده شد...همینطوری که قدم میزد...یه نیمکت پیدا کردو نشست...که با احساس خیسی روی صورتش به خودش اومد...ابرای بهار هم داشتن بخاطرش گریه میکردن...لبخندی زدو به نیمکت تکیه داد نفسشو بیرون دادو با خودش زمزمه کرد
-چطور عشق میتونه اینقدر دردناک باشه...
؟؟:منم در عجبم...دردناک.خطرناک.اما در عین حال لذت بخش
-ها؟
چرخیدو با پیرمردی که با یه چتر پشت سرش وایساده بود مواجه شد
-عا...اجوشی...
پیرمرد اومد کنارش نشست و گفت
پ:سرما میخوری...
-اجوشی...حداقل تنها چیزی که بهم ارامش میده همین قطره های بارونه:)
پ:اگه قرار باشه برای عشق بجنگی با قوی باشی...
-اگه عاشق کسی شده باشم که مال من نباشه چی؟
پ:نمیدونم عاشق چه کسی شدی...اما عشق چیزی نیست که به شوخی گرفتش...اگه عاشق یه نفر میشی باید تا تهشو بری...
-اما...
پ:اینقدر بهونه نیار...من خودم ماه پیش همسرمو از دست دادم...اما هنوز هم براش عاشقی میکنم...هر روز صبح میام رود هان به یاد خاطره هامون...
-اجوشی بنظرت بهش میرسم؟
پ:حتما...اگه با تمام وجودت بخوایش و مهم تر از همه...اگه مال تو باشه سر راهت قرار میگیره
پسر که نمیتونست خودشو کنترل کنه دوبره زد زیر گریه...ایندفعه گریه اش شدت داشت به هق هق افتاده بودو نفس هاش بریده بریده میود
پ:جوون...خودتو جمع کن میدونم عشق دردناکه...ولی باید براش بجنگی مطمئنم ارزشش رو داره
پ:هعییی من دیگه باید برم...
-م.م.ممنون.اجوشی...حح.حرفاتون خ.خیلی بهم .کمک .کرد
پ:مراقب خودت باش
اشکاش با بارون مخلوط میشد...لرزی به تنش افتاد اما توجه ای نکردو همونجا نشست به بارون نگاه میکرد...
*جین ویو*
خوابم نمیبرد و خب این مزخرف بود ساعت هفت صبح بود...بارون گرفت هی شدید تر میشد و رعدو برق میزد...در عجبم که نامجون چطور خوابیده...همینجوری که از پنجره بیرونو تماشا میکردم در اتاق باز شدو دکترش اومد تو
د:سلام جناب کیم
%سلام...صبحتون بخیر..
د:خوابه؟
%چیزی که میبینین اره دیگه...
دکتر جای زخ نامجونو چک کردو گفت
د:میتونن امروز مرخص بشن...چون بخیه هایی که خورده هم نخ های جذبی هستن
%ممنون
از اتاق رفتم بیرونو کارای ترخیص نامجونو انجام دادم.برگشتم توی اتاقشو کنار تختش نشستم...برای چند لحظه به صورت بی نقصش نگاه کردم.چشماش.لباس.همه چیش همه چیش...
موهای مشکیش...که تغریبا چشماش رو پوشونده بود...اون چی داره که من اینقدر دوستش دارم...
چرا اخه...یک لحظه به خودم اومدمو متوجه ی ضربان قلبم شدم...اونقدری زیاد شده بود که فک میکردم الان نامجون بیدار میشه...اروم نامجونو صد زدم
%نامجونا؟؟؟
=اومم..
%پاشو...باید بریم
=هیونگ بزار بخوابمم
%نامجون پاشوو...بریم خونهههه
=هیونگگگ
اروم کمکش کردم که بشینه صورتش پف کرده بود و چشماش به زور پیدا بود
%یاع یاع...
=به چی میخندی...
%اخه خیلی کیوت شدی:)
=(نگاه پوکر فیس)
کمکش کردم که لباساشو عوض کنه...از بیمارستان خارج شدیمو سوار ماشین شدیم که گفت
=هیونگ...من میرم خونه ی خودم
%نچ...میای خونه ی من
=اخه هیونگ...
%میگم میای خونه ی من دیگه(جدی)
=باشه حالا...
.
.
.
اسم اهنگ(idfc)
۱۱.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.