رمان شروعی دوباره 《پارت 5》
یک هفته از اون روز میگذره.هنوز پیش امیر نرفتم.پیام دیگه ای هم نداد.دختره خنگ فرصتو از دست دادی.تو افکارم بودم که صدای آیفون بلند شد.وایییی امیره.به چه کنم چه کنم افتادم.ابفن خونه رو کشیدم گپشیمو خاموش کردم نشستم تا بره.بعد چند دقیقه دیگ زنگ نمیزد حتما رفته.به سمت آشپزخونه رفتم که صدای زنگ در آپارتمان بلند شد.وااا چجوری بالا اومده.ای وای آخرین بار دست کلیدو ازش نگرفتم.از کلید خونه من یکی داشت.درو از اینور قفل کردن کلیدم پشتش گذاشتم که نتونه باز کنه بی توجه بهش رفتم اتاق و درد بستم.
《امیر》
زنگ خونرو زدم کسی جواب نداد.من که میدونم خونه ای.فک کردی نميتونم بیان تو.یادت رفته دست کلیدارو ازم بگیری.از تو داشبورد ماشین کلیدارو برداشتم،درو باز کردم و به سمت آسانسور رفتم.آسانسور طبقه 6 وایساد.زنگ خونرو زدم صدایی نیومد تا اینکه صدای قفل شدن در از اون طرف اومد و صدای بسته شدن در.
در حیاطو بستم.مطمئن بودم داره نگام میکنه.سوار ماشین شدم رفتم به طرف سر کوچه.سر کروچشون وایسادم.هر چقدر بشه وا میستم تا بالاخره بیای بیرون.
《نیکی》
ازپشت پنحره نگاش کردم.سوار ماشین شد و رفت.مگه دلن براش تنگ نشده بود؟پس چرا نزاشتم بیاد تو؟.بخدا خول شدم رفت.
ساعت 17 بود.هوا دیگه تاریک شده بود.حوصلم خیلییی سر رفته بود.تصمیم گرفتم برم بیرون.پالتو قرمز مشکی با شال مشکی،شلوار مشکی با میف قرمز.رژ قرمز کمرنگمو زدم.با خط چشم کشیدم.تو آینه خودمو دیدم.یه بوس برای خودم قرستادم و به طرف در رفتم.نین بوتای مشکیمو پام کردم و منتظر شدم تا آسانسور بیاد.
در حیاطو بستم که ماشینی توجهمو جلب کرد.خیلی آشنا بود.یه اپتیما مشکی.
اینکه ماشین امیره.یعنی از ظهره نرفته؟احتنالا منو ندیده که پیاده نشده.از کوچه اونوری میرم.فکر کردی زرنگی آقا.از کوچه ها پیچیدم سر کوچه رسیدم.براش زبون در آوردم بی توجه بهش رفتم.
《امیر》
زنگ خونرو زدم کسی جواب نداد.من که میدونم خونه ای.فک کردی نميتونم بیان تو.یادت رفته دست کلیدارو ازم بگیری.از تو داشبورد ماشین کلیدارو برداشتم،درو باز کردم و به سمت آسانسور رفتم.آسانسور طبقه 6 وایساد.زنگ خونرو زدم صدایی نیومد تا اینکه صدای قفل شدن در از اون طرف اومد و صدای بسته شدن در.
در حیاطو بستم.مطمئن بودم داره نگام میکنه.سوار ماشین شدم رفتم به طرف سر کوچه.سر کروچشون وایسادم.هر چقدر بشه وا میستم تا بالاخره بیای بیرون.
《نیکی》
ازپشت پنحره نگاش کردم.سوار ماشین شد و رفت.مگه دلن براش تنگ نشده بود؟پس چرا نزاشتم بیاد تو؟.بخدا خول شدم رفت.
ساعت 17 بود.هوا دیگه تاریک شده بود.حوصلم خیلییی سر رفته بود.تصمیم گرفتم برم بیرون.پالتو قرمز مشکی با شال مشکی،شلوار مشکی با میف قرمز.رژ قرمز کمرنگمو زدم.با خط چشم کشیدم.تو آینه خودمو دیدم.یه بوس برای خودم قرستادم و به طرف در رفتم.نین بوتای مشکیمو پام کردم و منتظر شدم تا آسانسور بیاد.
در حیاطو بستم که ماشینی توجهمو جلب کرد.خیلی آشنا بود.یه اپتیما مشکی.
اینکه ماشین امیره.یعنی از ظهره نرفته؟احتنالا منو ندیده که پیاده نشده.از کوچه اونوری میرم.فکر کردی زرنگی آقا.از کوچه ها پیچیدم سر کوچه رسیدم.براش زبون در آوردم بی توجه بهش رفتم.
۴.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.