~~~فیک دوست پسر بد اخلاق من ~~~
پارت : ۲۳
_میترسی؟
+ها؟
_گفتم میترسی؟
+نه نه شا...شاید
دستمو گرفت
_نترس
[پرش زمانی به چند ساعت بعد]
بالاخره بعد اون همه ساعت رسیدیم فرانسه!
هوففف خسته شدمممم
ی ون مشکی بیرون فرودگاه بود
تهیونگ دستمو گرفت و رفتیم سوار ون شدیم.
حدود دو ساعتی تو ماشین بودیم ک بالاخره ب ی عمارت رسیدیم!
پیاده شدم این عمارت از اون عمارتی ک تهیونگ تو کره جنوبی داشت خیلی بزرگتر بود!
+حیف این زمینا!!
_چی گفتی؟
+هیچ من خستمه
تک خنده جذابی کردو ادامه داد
_اگ بری آمریکا میخوایی چیکار کنی
ایشش
رفتیم داخل و تهیونگ منو برد داخل ی اتاق
_بیا اینجا
_اینم از اتاق
بعد رف بیرون
خدایش حیف این خونه هایی ک اونا دارن
دستامو گرفتم و گفتم
+خدایا یکی از این خونه ها نسیب ما ها کن
+خدایا گور این کله گنده هارو بکن
+خدایا
_نفرین کردنت تموم شد
ترسیده برگشتم عقب
+تو کی اومدی
_جایی نرفته بودم
اگ نفرین کردنات تموم شد بگیر بتمرک بخواب
منم بیرون کار دارم میام
+باشه
بعد از اتاق خارج شد
هوفففف رفت بالاخرههه
_میترسی؟
+ها؟
_گفتم میترسی؟
+نه نه شا...شاید
دستمو گرفت
_نترس
[پرش زمانی به چند ساعت بعد]
بالاخره بعد اون همه ساعت رسیدیم فرانسه!
هوففف خسته شدمممم
ی ون مشکی بیرون فرودگاه بود
تهیونگ دستمو گرفت و رفتیم سوار ون شدیم.
حدود دو ساعتی تو ماشین بودیم ک بالاخره ب ی عمارت رسیدیم!
پیاده شدم این عمارت از اون عمارتی ک تهیونگ تو کره جنوبی داشت خیلی بزرگتر بود!
+حیف این زمینا!!
_چی گفتی؟
+هیچ من خستمه
تک خنده جذابی کردو ادامه داد
_اگ بری آمریکا میخوایی چیکار کنی
ایشش
رفتیم داخل و تهیونگ منو برد داخل ی اتاق
_بیا اینجا
_اینم از اتاق
بعد رف بیرون
خدایش حیف این خونه هایی ک اونا دارن
دستامو گرفتم و گفتم
+خدایا یکی از این خونه ها نسیب ما ها کن
+خدایا گور این کله گنده هارو بکن
+خدایا
_نفرین کردنت تموم شد
ترسیده برگشتم عقب
+تو کی اومدی
_جایی نرفته بودم
اگ نفرین کردنات تموم شد بگیر بتمرک بخواب
منم بیرون کار دارم میام
+باشه
بعد از اتاق خارج شد
هوفففف رفت بالاخرههه
۶.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.