P
P31
دخترک بیخبر از نگاه های خیره شوهرش آن رد مزاحم را پاک میکرد که ناگهان آروم نگاهش به نگاه یونگی گره خورد یونگی لبخندی نرم زد چیزی که خیلی سال بود از یاد برده بود آروم صورت دخترک را با دست آزادش نوازش کرد و با صدایی ملایم و نرم چیزی که هیچ وقت نداشت گفت: تمیز شد خانمی؟
ا.ت آروم خندید و گفتم آره
یونگی تحمل نکرد خم شد و بوسه ای آروم روی لبای همسرش کاشت و عقب کشید ،به ا.ت نگاه کرد دخترک قرمز شده بود و آروم لبش را از خجالت گاز گرفته بود یونگی آروم موهایش را نوازش کرد و گفت: همسرم ناهار خورده؟
ا.ت با خجالت سرش را به نشانه منفی تکان داد و آروم گفت: گشنم نبود
یونگی آروم گفت: صبحانه هم نخوردی حتی بیا بریم یچیزی بخوریم ....باهم...
ا.ت سرش را بالا آورد این همون مردی است که شب اول جوری با ا.ت رفتار میکرد که انگار همه چیز تقصیر این بیچاره است؟همان مردی که بهم ریختن معامله هاش رو رو سر من خالی میکرد ؟نگاهش کردم یک عالمه سوال داشتم گنگ ترینشان این بود ....چرا؟
یونگی بدون هیچ حرفی دخترک را به سمت خانه راهی کرد وارد شدن و با ورود یونگی همه خدمتکار ها تعظیمی کردن...
سر میز هردو روبه روی همدیگر بودن و ا.ت آروم غذا میخورد و چیزی نمیگفتند که ا.ت آروم گفت: مامانم امروز زنگ زده بود
یونگی سرش را بالا آورد و نگاهش کرد: هوم خوب..
ا.ت: میگفت باهم بریم خونه ما ببینیمشون
یونگی آروم گفتم: عزیزم من این چند روز خیلی درگیرم شرمنده
ا.ت: ....
یونگی قاشق و چنگالش را زمین گذاشت و گفت : میدونم دلتنگشونی ولی من واقعا وقت ندارم! امروز ی قرارداد جدید داشتم از امروز درگیر این میشم ممکنه حتی کلا خونه هم نیام عزیزم باید سر باند باشم میفهمی که؟
ا.ت آروم سرش را تکان داد و گفت: هوم میفهمم مهم نیست حالا یزور میرم بیرون باهاشون
یونگی لبخندی زد و سرش را تکان داد
پس از چند ساعت دخترک در اتاقشان دراز کشیده بود و کمی از کتابش را مینوشت درحالی که یونگی با قرار داد جدیدش درگیر بود یونگی خسته شد و نگاهی به ساعت کرد ساعت ۸شب بود حتی شام هم نخورده بودند هنوز بلند شد و او اتاق و آروم وارد شد دخترکی را دید که روی تخت آروم کتابش را میخواند و اصلا حواسش به چیزی نیست لبخندی محو زد و کنارش رفت و روی تخت روبه رویش با فاصله کم نشست.....
دخترک بیخبر از نگاه های خیره شوهرش آن رد مزاحم را پاک میکرد که ناگهان آروم نگاهش به نگاه یونگی گره خورد یونگی لبخندی نرم زد چیزی که خیلی سال بود از یاد برده بود آروم صورت دخترک را با دست آزادش نوازش کرد و با صدایی ملایم و نرم چیزی که هیچ وقت نداشت گفت: تمیز شد خانمی؟
ا.ت آروم خندید و گفتم آره
یونگی تحمل نکرد خم شد و بوسه ای آروم روی لبای همسرش کاشت و عقب کشید ،به ا.ت نگاه کرد دخترک قرمز شده بود و آروم لبش را از خجالت گاز گرفته بود یونگی آروم موهایش را نوازش کرد و گفت: همسرم ناهار خورده؟
ا.ت با خجالت سرش را به نشانه منفی تکان داد و آروم گفت: گشنم نبود
یونگی آروم گفت: صبحانه هم نخوردی حتی بیا بریم یچیزی بخوریم ....باهم...
ا.ت سرش را بالا آورد این همون مردی است که شب اول جوری با ا.ت رفتار میکرد که انگار همه چیز تقصیر این بیچاره است؟همان مردی که بهم ریختن معامله هاش رو رو سر من خالی میکرد ؟نگاهش کردم یک عالمه سوال داشتم گنگ ترینشان این بود ....چرا؟
یونگی بدون هیچ حرفی دخترک را به سمت خانه راهی کرد وارد شدن و با ورود یونگی همه خدمتکار ها تعظیمی کردن...
سر میز هردو روبه روی همدیگر بودن و ا.ت آروم غذا میخورد و چیزی نمیگفتند که ا.ت آروم گفت: مامانم امروز زنگ زده بود
یونگی سرش را بالا آورد و نگاهش کرد: هوم خوب..
ا.ت: میگفت باهم بریم خونه ما ببینیمشون
یونگی آروم گفتم: عزیزم من این چند روز خیلی درگیرم شرمنده
ا.ت: ....
یونگی قاشق و چنگالش را زمین گذاشت و گفت : میدونم دلتنگشونی ولی من واقعا وقت ندارم! امروز ی قرارداد جدید داشتم از امروز درگیر این میشم ممکنه حتی کلا خونه هم نیام عزیزم باید سر باند باشم میفهمی که؟
ا.ت آروم سرش را تکان داد و گفت: هوم میفهمم مهم نیست حالا یزور میرم بیرون باهاشون
یونگی لبخندی زد و سرش را تکان داد
پس از چند ساعت دخترک در اتاقشان دراز کشیده بود و کمی از کتابش را مینوشت درحالی که یونگی با قرار داد جدیدش درگیر بود یونگی خسته شد و نگاهی به ساعت کرد ساعت ۸شب بود حتی شام هم نخورده بودند هنوز بلند شد و او اتاق و آروم وارد شد دخترکی را دید که روی تخت آروم کتابش را میخواند و اصلا حواسش به چیزی نیست لبخندی محو زد و کنارش رفت و روی تخت روبه رویش با فاصله کم نشست.....
- ۱.۶k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط