P
P30
دستی به صورتم کشیدم و گوشی را جواب دادم
ا.ت: جونم مامان؟
م.ت: عزیزکم کجایی؟ مادر دلش برات یذرس
ا.ت لبخندی زد و آروم گفت : خونم مامان امروز شیفت نداشتم
م.ت: یونگی خونست؟
ا.ت: نه والا سرکاره مامان
م.ت: دخترکم رابطتون خوب پیش میره؟
ا.ت نفسی کشید و گفت: والا بد نیستیم از اون سردی دراومدیم
مادرش تک خنده ای زد و گفت: خوبه مرد خوبیه
ا.ت حرف را پیچاند و گفت: رز چه خبر کجاست ؟ ازمونشو داد؟
م.ت:آره دیروز آزمون داد اینم گیر داده میخوام وکیل شم پدرتم که میشناسی دیگه ...
ا.ت: هوم دلم براتون تنگ شده
م.ت: بیاید با یونگی اینوری یا منو تو رز بریم بیرون
ا.ت: والا مامان من یکم درگیرم سر فرصت چشم حتما
م.ت: باشه عزیکم مواظب خودت باش با یونگیم خوب تا کن که چهار روز دیگه ایشالا بچه هاتون و ببینیم
ا.ت آروم خندیدو گفت: مامان!
مادرش خندید و با خداحافظی تلفن را قطع کرد آروم خندیدم و گوشی را کنارم گذاشتم که یکی از خدمتکار ها برایم آب آورد کمی آب خوردم و بلند شدم و رفتم تو حیاط یکم قدم زدم که تابی دیدم در یک فضای زیبا
ا.ت: اینجا چقدر قشنگه
ا.ت:
با لبخندی آروم روی تاب نشستم و آروم خودم را مثل یک دختر بچه ۵ ساله تاب دادم و آهنگی آروم زمزمه کردم .....
پس از کلی حال و هوای خوب ساعت از دستم در رفت دیگه کم کم نزدیک ناهار بود آمدم بلند شم که با صدای آشنایی سرم را سمت صدا چرخاندم
یونگی: چیکار میکنی اینجا؟
ا.ت آروم از رو تاب بلند شد و درحالی که دامن پیراهن بلندش را مرتب میکرد گفت: اومدی؟
یونگی کمی گوشه لبش به لبخند کشیده شد و نزدیک رفت و به همسرش نگاه کرد و گفت: خوب چه خبر ؟
ا.ت سرش را بالا آورد و نگاهش کرد ناگهان خندید
یونگی گیج نگاهش کرد و گفت: واا دیونه چیه؟
ا.ت با خنده گفت اینجات چی شده گونت چرا سیاه؟ دخترک آروم خندید
یونگی: یااا نخند خوب حواستم حتما نبود کجا اینجا؟ یونگی دستش را آروم آروم تکان داد که به آن برسد
ا.ت: نه نه راست نه بالا ا.ت خندید و گفت: بزار درستش کنم
دخترک نزدیک رفتم و با گوشه آستین پیراهنش شروع کرد به پاک کردن
یونگی به طور غریزی آروم یک دستش دور ا.ت حلقه شد و نگاهش کرد و اما این نگاه فرق میکرد چرا آنقدر خاص بود؟ چرا پسرک آنقدر هوس این زن را داشت ؟ هوس لباش ،هوس دیدن چشاش، هوس موهای کوتاه/ بلندش ،هوس بغل کردنش ،هوس عطر تنش ....
چیه این دختر خاص بود؟
دستی به صورتم کشیدم و گوشی را جواب دادم
ا.ت: جونم مامان؟
م.ت: عزیزکم کجایی؟ مادر دلش برات یذرس
ا.ت لبخندی زد و آروم گفت : خونم مامان امروز شیفت نداشتم
م.ت: یونگی خونست؟
ا.ت: نه والا سرکاره مامان
م.ت: دخترکم رابطتون خوب پیش میره؟
ا.ت نفسی کشید و گفت: والا بد نیستیم از اون سردی دراومدیم
مادرش تک خنده ای زد و گفت: خوبه مرد خوبیه
ا.ت حرف را پیچاند و گفت: رز چه خبر کجاست ؟ ازمونشو داد؟
م.ت:آره دیروز آزمون داد اینم گیر داده میخوام وکیل شم پدرتم که میشناسی دیگه ...
ا.ت: هوم دلم براتون تنگ شده
م.ت: بیاید با یونگی اینوری یا منو تو رز بریم بیرون
ا.ت: والا مامان من یکم درگیرم سر فرصت چشم حتما
م.ت: باشه عزیکم مواظب خودت باش با یونگیم خوب تا کن که چهار روز دیگه ایشالا بچه هاتون و ببینیم
ا.ت آروم خندیدو گفت: مامان!
مادرش خندید و با خداحافظی تلفن را قطع کرد آروم خندیدم و گوشی را کنارم گذاشتم که یکی از خدمتکار ها برایم آب آورد کمی آب خوردم و بلند شدم و رفتم تو حیاط یکم قدم زدم که تابی دیدم در یک فضای زیبا
ا.ت: اینجا چقدر قشنگه
ا.ت:
با لبخندی آروم روی تاب نشستم و آروم خودم را مثل یک دختر بچه ۵ ساله تاب دادم و آهنگی آروم زمزمه کردم .....
پس از کلی حال و هوای خوب ساعت از دستم در رفت دیگه کم کم نزدیک ناهار بود آمدم بلند شم که با صدای آشنایی سرم را سمت صدا چرخاندم
یونگی: چیکار میکنی اینجا؟
ا.ت آروم از رو تاب بلند شد و درحالی که دامن پیراهن بلندش را مرتب میکرد گفت: اومدی؟
یونگی کمی گوشه لبش به لبخند کشیده شد و نزدیک رفت و به همسرش نگاه کرد و گفت: خوب چه خبر ؟
ا.ت سرش را بالا آورد و نگاهش کرد ناگهان خندید
یونگی گیج نگاهش کرد و گفت: واا دیونه چیه؟
ا.ت با خنده گفت اینجات چی شده گونت چرا سیاه؟ دخترک آروم خندید
یونگی: یااا نخند خوب حواستم حتما نبود کجا اینجا؟ یونگی دستش را آروم آروم تکان داد که به آن برسد
ا.ت: نه نه راست نه بالا ا.ت خندید و گفت: بزار درستش کنم
دخترک نزدیک رفتم و با گوشه آستین پیراهنش شروع کرد به پاک کردن
یونگی به طور غریزی آروم یک دستش دور ا.ت حلقه شد و نگاهش کرد و اما این نگاه فرق میکرد چرا آنقدر خاص بود؟ چرا پسرک آنقدر هوس این زن را داشت ؟ هوس لباش ،هوس دیدن چشاش، هوس موهای کوتاه/ بلندش ،هوس بغل کردنش ،هوس عطر تنش ....
چیه این دختر خاص بود؟
- ۱.۳k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط