پارت آخر😍
پارت آخر😍
خب بالاخره اومدم بنویسم😊
الان من نمیدونم چی بنویسم😑
شروع فیک:
با این حرفه کوک شوکه شده بودم و گفتم
ا.ت:یعنی من میتونم برم خونه بابام
کوک:نه
ا.ت: (در حال حرص خوردن)
بعد از دانشگاه
ویو ا.ت
داشتم از خودم عکس میگرفتم که یهو حس کردم یکی رو به رومه سریع یه نگاهی انداختم
دیدم کوک بود ترسیده بودم《بچه اا هرچی مینویسم تایپم داره بهم کمک میکنه که ایده پیدا کنم...هیچ خودم نفهمیدم چی گفتم😑...》
کوک:او آماده ای بریم
ا.ت:عه پس الان نمیخوای سلام کنی🙄
کوک:من هر کاری میخوام میکنم
و ا.ت و کوک سوار ماشین شدن و رسیدن به عمارت کوک و کوک از ا.ت خواستگاری کرد و ا.ت قبولش کرد و تامام
خب بالاخره اومدم بنویسم😊
الان من نمیدونم چی بنویسم😑
شروع فیک:
با این حرفه کوک شوکه شده بودم و گفتم
ا.ت:یعنی من میتونم برم خونه بابام
کوک:نه
ا.ت: (در حال حرص خوردن)
بعد از دانشگاه
ویو ا.ت
داشتم از خودم عکس میگرفتم که یهو حس کردم یکی رو به رومه سریع یه نگاهی انداختم
دیدم کوک بود ترسیده بودم《بچه اا هرچی مینویسم تایپم داره بهم کمک میکنه که ایده پیدا کنم...هیچ خودم نفهمیدم چی گفتم😑...》
کوک:او آماده ای بریم
ا.ت:عه پس الان نمیخوای سلام کنی🙄
کوک:من هر کاری میخوام میکنم
و ا.ت و کوک سوار ماشین شدن و رسیدن به عمارت کوک و کوک از ا.ت خواستگاری کرد و ا.ت قبولش کرد و تامام
۴.۵k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.