قرار شد اربعین تو کربلا نباشیم چون دیگه ماشین گیرمون نمیو
قرار شد اربعین تو کربلا نباشیم چون دیگه ماشین گیرمون نمیومد.. دو روز قبل از اربعین ،دوباره رفتیم نجف تا خداحافظی کنیم.. سواره یه ون شدیم.. خیلی خسته بودیم گفتیم تو ماشین یه چرت بزنیم .. بابام به شوخی گفت من نمیخوابم میترسم از موصل سردربیاریم😓 چون ما تا داعشی ها، 80 کیلومتر فاصله داشتیم😱 .. یه چیز تو ماشین توجه منو به خودش جلب کرد.. راننده عراقیمون، مداحی ایرانی گوش میداد و با خودش زمزمه میکرد نمیفهمید چی میگه ولی از بس گوشش داده بود دیگه باهاش میخوند.. اونجا بیشتر خانومای ایرانی اغلب نقاب میزدن طوریکه اصلا تشخیص داده نمیشد که ایرانی هستن یا عراقی.. همه با ما عربی صحبت میکردن ولی ما اصلا به روی خودمون نمیاوردیم که ایرانی هستیم چون هم اونا هم ما جلوشون شرمنده میشدیم.... تو راه یجا وایستادیم ..از بس غذای عراقی خورده بودیم که دلمون واسه طعم غذای ایرانی تنگ شده بود.. بابام به عراقیه گفت:ما هیچی نمیخوریم .. ولی عراقیه زبون ما رو نمیفهمید رفت واسمون غذا گرفت.. گفتم بابا برو بهش بگو ما رو معاف کنه.. بنده خدا به زور ظرفا رو بهمون داد .. اگه گفتین تو اون ظرفا چی بود ؟؟؟ شله زرد خوش طعم ایرونی .. چشام دو دو زد😍 .. بوی وطن از شله زرد شنیده میشد... ساعت 9 شب بود که رسیدیم نجف .. از ون، پیاده شدیم رفتیم سمت حرم.. باید دو یا 3 کیلومتر تا حرم پیاده میرفتیم .. دیگه پاهامون به راه رفتن عادت کرده بود .. تو راهه حرم ،یه قبرستون بزرگی بود که روی تپه ها بودن.. قشنگ از بالای دیوار مشخص میشد.. هیچکس فکر نمیکرد اونطرف یه قبرستون باشه .. رفتیم وضو بگیریم.. یه دفعه دیدم دوتا مرد بالای اون تپه روبرومون هستن .. خوب که نگاه کردم دیدم بابامه همراه فامیلمون!!😰 .. به آبجیم گفتم بریم بالا، ببینیم اونجا چه خبره؟؟ .. مامانم گفت: دختر الان شبه ، قبرستون تاریکه کجا میری!! ..منم گفتم نه!! من میرم ..مامانم نیومد داخل قبرستون .. منو، آبجیم و عمم رفتیم داخل.. مردم ما رو با تعجب نگاه میکردن که اونوقت شب، چندتا زن .. چطور جرات کردن وارده اون قبرستونه تاریک بشن ... گفتم خدایا اینجا دیگه کجاست😨 ..قبرها تو زیرزمین بودن مث این عکسه بالا.. اون زیرزمینا پله میخورد میرفت پایین ..باورتون میشه قبرشون تو دیوار بود😓 فکر نکنم لحد داشته باشن.. با ریسه های گل،داخلشو تزئین کرده بودن مثل یه حجله .. سکوت محض.. که یکدفعه فامیلمون لطف کرد یه دادی زد هممون ترسیدیم .. مردم آزاری یعنی تا این حد😠 .. ولی اونجا قبرهایی رو میدیدی که به زمان آدم و حوا هم میرسید.. خندم گرفته بود عراقی ها جرات نمیکردن وارد اون قبرستون بشن همدیگه رو هل میدادن که اول تو برو😕 .. فقط ایرانی ها بودن که اینقدر دل شیر داشتن .. در زیرزمینا، باز بود و تاریک.. که با گوشی نور مینداختیم که داخلشون دیده بشه ..بالای زیرزمین، یه خروجی کوچیکی درست کرده بودن واسه تصفیه هوای زیرزمین که بوی مردار نگیره.. هر خونواده ای یه قبرستون کوچیک،تو یه زیرزمین داشت.. موقعی که کل خونواده میمردن، در زیر زمین رو میبستن.. چقدر وحشتناک بود.. مامانم بهم گفت:دختر اسم مرده ها رو نخون، عمرت کم میشه ..گفتم مامان خرافاته ول کن این حرفا رو..
بیشتره مدافعان حرم رو تو این قبرستون دفن کرده بودن.... دو روز بعدش که برگشتیم ایران، یه خوابی دیدم.. ساعت چهار صبح بود که از ترس از خواب بیدار شدم .. خواب دیدم همه دوره یه جنازه جمعیم .. که یه دفعه اون مرده تکون میخوره .. و پارچه سفید رو از رو صورتش برمیداره.. .. سریع میاد سمتم و دستشو دراز میکنه تا باهاش برم ..با خودم گفتم اگه باهاش برم حتما حکم مرگم صادر میشه .. خودمو به زور از خواب بیدار کردم ...قبلم تند تند میزد طوریکه نفسم بالا نمیومد به سختی میتونستم نفس بکشم .. اشهدمو خوندم گفتم دیگه تمومه .. دیدم همه خوابن .. سریع رفتم یه لیوان آب خوردم کمی حالم بهتر شد .. یاد حرف مامانم افتادم که هی اصرارم میکرد که اونوقت شب داخل اون قبرستون نرم .. خواهرم گفت حقته تا تو باشی شب قبرستون نری ..
پایان
بیشتره مدافعان حرم رو تو این قبرستون دفن کرده بودن.... دو روز بعدش که برگشتیم ایران، یه خوابی دیدم.. ساعت چهار صبح بود که از ترس از خواب بیدار شدم .. خواب دیدم همه دوره یه جنازه جمعیم .. که یه دفعه اون مرده تکون میخوره .. و پارچه سفید رو از رو صورتش برمیداره.. .. سریع میاد سمتم و دستشو دراز میکنه تا باهاش برم ..با خودم گفتم اگه باهاش برم حتما حکم مرگم صادر میشه .. خودمو به زور از خواب بیدار کردم ...قبلم تند تند میزد طوریکه نفسم بالا نمیومد به سختی میتونستم نفس بکشم .. اشهدمو خوندم گفتم دیگه تمومه .. دیدم همه خوابن .. سریع رفتم یه لیوان آب خوردم کمی حالم بهتر شد .. یاد حرف مامانم افتادم که هی اصرارم میکرد که اونوقت شب داخل اون قبرستون نرم .. خواهرم گفت حقته تا تو باشی شب قبرستون نری ..
پایان
۱۱.۱k
۱۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.