پارت ¹
پارت ¹
یه روز تو خونه بودم که در و زدن بابام رفت در و باز کنه و منم زل زده بودم به در چون نمی دونستم کیه یهو یه پسر و سه تا مرد گنده ی خیکی امدن تو ان پسره ماسک زده بود اما خیلی موهای قشنگی داشت حس کردم داره نگام میکنه که بابام پرسید:اینجا چیکار می کنید؟ پسره گفت:ما فقط یه چیز ازتون می خوایم بابا:چی؟ پسره:یا دخترتو برای دوماه به من میدی و موقع برگشت دخترت سه میلیارد برات میارم یا باید بهم یک میلیارد بدی معامله ی جالبیه مگه نه مامانم برگشت سمت من و نگام کرد مشخص بود نگرانه و منم میدونستم که الان وضعیت مالی خوبی نداشتیم اما می ترسیدم که اگر برم باهام چیکار میکنن بابا:چقدر زمان میدی بهت پول بدم پسره:زمانی در کار نیست فقط همین امروزه من پاشدم و گفتم:سه میلیارد و الان بده تا باهات بیام پسره یه نیشخند زد و گفت:خیلی خوب باشه خانم کوچولو پسره به یکی از ان خیکیا با سرش علامت داد بره بیاره بعد پنج دقیقه امد و سه میلیارد داد تو ان زمان مامان و بابام همش بغلم می کردن و باهام حرف میزدن بعد از اینکه پول و دادن پسره امد سمتم و بهم گفت:میتونی سه تا چیز مهمتو برداری با کتابات منم گوشی و شارژ و کیفم و برداشتم تا کتابام و بزارم(کتاب مدرسه)دستم و گرفت و رفتیم پایین چه ماشین خفنی دارههههههه خیکی در پشو برام باز کرد و نشستم پشت یکی از ان خیکیا رفت پشت فرمون و ان دوتا خیکی کنار من نشستن یعنی من وسط نشته بودم و کیفم و بغلم گفته بودم پسره هم روی صندلی شاگرد نشسته بود(صندلی شاگرد همون صندلی کنار راننده)از وقتی سوار ماشین شدم تایمر گذاشتم و بعد یک ربع خوابیدم
نویسنده پکی
شرطا ۲۰ لایک ۲۰ کامنت
یه روز تو خونه بودم که در و زدن بابام رفت در و باز کنه و منم زل زده بودم به در چون نمی دونستم کیه یهو یه پسر و سه تا مرد گنده ی خیکی امدن تو ان پسره ماسک زده بود اما خیلی موهای قشنگی داشت حس کردم داره نگام میکنه که بابام پرسید:اینجا چیکار می کنید؟ پسره گفت:ما فقط یه چیز ازتون می خوایم بابا:چی؟ پسره:یا دخترتو برای دوماه به من میدی و موقع برگشت دخترت سه میلیارد برات میارم یا باید بهم یک میلیارد بدی معامله ی جالبیه مگه نه مامانم برگشت سمت من و نگام کرد مشخص بود نگرانه و منم میدونستم که الان وضعیت مالی خوبی نداشتیم اما می ترسیدم که اگر برم باهام چیکار میکنن بابا:چقدر زمان میدی بهت پول بدم پسره:زمانی در کار نیست فقط همین امروزه من پاشدم و گفتم:سه میلیارد و الان بده تا باهات بیام پسره یه نیشخند زد و گفت:خیلی خوب باشه خانم کوچولو پسره به یکی از ان خیکیا با سرش علامت داد بره بیاره بعد پنج دقیقه امد و سه میلیارد داد تو ان زمان مامان و بابام همش بغلم می کردن و باهام حرف میزدن بعد از اینکه پول و دادن پسره امد سمتم و بهم گفت:میتونی سه تا چیز مهمتو برداری با کتابات منم گوشی و شارژ و کیفم و برداشتم تا کتابام و بزارم(کتاب مدرسه)دستم و گرفت و رفتیم پایین چه ماشین خفنی دارههههههه خیکی در پشو برام باز کرد و نشستم پشت یکی از ان خیکیا رفت پشت فرمون و ان دوتا خیکی کنار من نشستن یعنی من وسط نشته بودم و کیفم و بغلم گفته بودم پسره هم روی صندلی شاگرد نشسته بود(صندلی شاگرد همون صندلی کنار راننده)از وقتی سوار ماشین شدم تایمر گذاشتم و بعد یک ربع خوابیدم
نویسنده پکی
شرطا ۲۰ لایک ۲۰ کامنت
۲۰.۳k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.