شاهزاده من🍷فصل 1
شاهزاده من🍷فصل 1
# پارت ۲۱
ویو ا.ت : وایییییی نابود شدیم .....
ا.ت : چیزه مامان جون منو تهیونگ بریم بمونه واسه بعد
م ته : یعنی شما دوتا نمیتونین به ما بگین ؟
ته : مامان ما ....
م ته : بسه دیشب چیکار کردین هاااا ؟ ( مشکوک چشاشو ریز کرده )
ته : شب ؟ خب راستش ... راستش ما ...
ا.ت : هیچی بحسمون شد
ته : ا.تتتتتتتت
م ته : آره جون خودتون دختر جون من این موهارو تو آسیاب سفید نکردم که چرا نگفتین آخه خب میگفتین یه خونه دور از قصر میگرفتم شبتون رو اونجا خوش میکردین الان مردم چی فکر میکنن ؟
ا.ت و ته ( ته همون تهیونگه یعنی بگم یه وقت قاطی نکنین ) : ببخشید ... تکرار نمیشه ( سرشون پایین )
م ته : باشه برین خودم درستش میکنم
ویو ا.ت : رفتیم طبقهی بالا وارد اتاق شدیم که به تهیونگ گفتم .....
ا.ت : این مامانت عجب آدم رُکیه چه راحت ازمون پرسید دیشب چیکار کردیم و چه راحتم گف میدونه جوننننن منم ازین مامانا میخوام
ته : آره دیگه مامان من همچین آدمیه فک کنم بهترین مامانبزرگ دنیا میشه درست نمیگم ؟ ( یه نگاه خیز به ا.ت میکنه )
ا.ت : آ...آره ولی اینجوری نگام نکن ترسناک میشی
ته : اوکی .... بریم خرید ؟
ا.ت : چییییی ؟ عالیههههههه بریم ( با ذوق میپره بغلم تهیونگ )
ته : آییی دختر چرا همچین میکنی اگه میدونستم اینقدر از خرید خوشت میاد زود تر میبردمت ولی ببین چطوری آویزونم شدی میدونم دختری ها و خب نباید اینو بگم ولی یکم برا دختر بودن زیادی سبکی
ا.ت : واااااا همینش خوبه بدنم رو فرمه ( با ناز چنتا پلک پشت سر هم به تهیونگ میزنه )
ته : ( لبخند به شدت دختر کشششش ) اوفففف دختر قلبمو بردی
ا.ت : ممنون ولی وقتی اینجوری میخندی خیلی جذاب و هاتی ( پوکر محو لبخند ته )
ته : ای جان اگه نمیخوای تو بغلم بچلونمت بدو برو حاضر شو ....
ا.ت : باشه ( گونهی ته رو سطحی بوس میکنه )
ویو ته : واقعا کیوت بود ناز و خواستنی اگه بچه دار بشم میخوام بچم شبیهش باشه همینقدر کیوت تو فکر بودم که دستم رو گرفت و رفتیم یه چند تا پارچه بگیریم بدیم واسه ا.ت لباس بدوزن ( فک نکنم تو اون زمان قدیم لباس بفروشن و بیشتر میگن که بدوزن البته چون تو گذشته نیستم اطلاع ندارم )
# پارت ۲۱
ویو ا.ت : وایییییی نابود شدیم .....
ا.ت : چیزه مامان جون منو تهیونگ بریم بمونه واسه بعد
م ته : یعنی شما دوتا نمیتونین به ما بگین ؟
ته : مامان ما ....
م ته : بسه دیشب چیکار کردین هاااا ؟ ( مشکوک چشاشو ریز کرده )
ته : شب ؟ خب راستش ... راستش ما ...
ا.ت : هیچی بحسمون شد
ته : ا.تتتتتتتت
م ته : آره جون خودتون دختر جون من این موهارو تو آسیاب سفید نکردم که چرا نگفتین آخه خب میگفتین یه خونه دور از قصر میگرفتم شبتون رو اونجا خوش میکردین الان مردم چی فکر میکنن ؟
ا.ت و ته ( ته همون تهیونگه یعنی بگم یه وقت قاطی نکنین ) : ببخشید ... تکرار نمیشه ( سرشون پایین )
م ته : باشه برین خودم درستش میکنم
ویو ا.ت : رفتیم طبقهی بالا وارد اتاق شدیم که به تهیونگ گفتم .....
ا.ت : این مامانت عجب آدم رُکیه چه راحت ازمون پرسید دیشب چیکار کردیم و چه راحتم گف میدونه جوننننن منم ازین مامانا میخوام
ته : آره دیگه مامان من همچین آدمیه فک کنم بهترین مامانبزرگ دنیا میشه درست نمیگم ؟ ( یه نگاه خیز به ا.ت میکنه )
ا.ت : آ...آره ولی اینجوری نگام نکن ترسناک میشی
ته : اوکی .... بریم خرید ؟
ا.ت : چییییی ؟ عالیههههههه بریم ( با ذوق میپره بغلم تهیونگ )
ته : آییی دختر چرا همچین میکنی اگه میدونستم اینقدر از خرید خوشت میاد زود تر میبردمت ولی ببین چطوری آویزونم شدی میدونم دختری ها و خب نباید اینو بگم ولی یکم برا دختر بودن زیادی سبکی
ا.ت : واااااا همینش خوبه بدنم رو فرمه ( با ناز چنتا پلک پشت سر هم به تهیونگ میزنه )
ته : ( لبخند به شدت دختر کشششش ) اوفففف دختر قلبمو بردی
ا.ت : ممنون ولی وقتی اینجوری میخندی خیلی جذاب و هاتی ( پوکر محو لبخند ته )
ته : ای جان اگه نمیخوای تو بغلم بچلونمت بدو برو حاضر شو ....
ا.ت : باشه ( گونهی ته رو سطحی بوس میکنه )
ویو ته : واقعا کیوت بود ناز و خواستنی اگه بچه دار بشم میخوام بچم شبیهش باشه همینقدر کیوت تو فکر بودم که دستم رو گرفت و رفتیم یه چند تا پارچه بگیریم بدیم واسه ا.ت لباس بدوزن ( فک نکنم تو اون زمان قدیم لباس بفروشن و بیشتر میگن که بدوزن البته چون تو گذشته نیستم اطلاع ندارم )
۱.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.