پارت بیست و شـش "
#پارت_بیست_و_شـش "
مثل همیشه با بی حوصلگی از پله های کمپانی میرفتم بالا ک یهو چهارتا دختر که همشون عاشق شوگا بودن اومدن جلوم و با جیغ جیغ گفتن: شوگا در رو قفل کرده..یکاری بکن.. رفتم پشت در و در زدم..نه جوابی داد نه در رو باز کرد
از شیشه ی قدی دفترش دیدم ک روی صندلیش نشسته و همونطور ک هدفون تو گوششه چشماش و بسته
پوکر رفتم سمت دخترا و زدم تو سرشون
بعد گفتم: اون فقد خوابه احمقـا.. مگه از شیشه ندیدید؟
یکیشون با ترس گفت:آخه فک کردیم بیهوش شده
سرمو به نشونه تاسف براشون چرخوندم و رفتم
.
.
.
تا راه خونه پیاده راه رفتـیم.. شوگا: دیگه شـب شده..چرا یکم زودتر نمیری خونه؟
یونا: چون کارم و دوست دارم و میخوام بیشتـر نقاشی بکشـم
شوگا دستشو کرد توی کوله پشتـیه من و دفتر نقاشیم و در اورد
یه لحظه سرجام مکث کردم و گفتم:یاا چیکار میکنـی؟ تو حـق نداری.. حرفمو قطع کرد و انگشت اشارشو گذاشت روی لبش و گفت:هیـشش..حرفی نزن
با تعجب نگاهش کردم و البته نگران بودم
دفتر نقاشیم و باز کرد و پوزخندی زد:همـینا بودن؟
یونا: نه خب.. بقیه رو تحویل دادم
و بعد به دفتر ۱۰۰ برگم ک تقریبا ۵۰صفحش نقاشی از خودش بود نگاهی کرد و گفت: چرا نمیخوای فراموش کنـی ؟ وقتی یکی تورو دوست نداره باید قیدشو بزنی..
دفترم و از دستش کشیدم و گذاشتم توی کیفم
گفتم: نـه.. اگر واقعا دوستش داری باید برای بدست اوردن همه کار انجام بدی
پوزخندی زد و گفت: یونا من و تو نمیتونیـم کنار هم باشـیم.. من و میشناسی..زود عصبی میشم .. دو دقیقه ای عوض میشم.. همیشه بد اخلاق و پوکر عم و مهم تر از همه حتی اگر بهت بگم عاشقتـم باید مطمئن باشی ک دروغ میگم! تو از چیه من خوشت میاد؟
یونا: درسته یکم بد اخلاقی ولی تو کسـی هستی ک کنارت آروم میشـم..اولین خنده ی عمرم پیش تو اتفاق افتاد.. از وقتی باتو آشنا شدم دیگه افسرده نیستم..تو شاید بد باشی ولی من همینجوری ک هستی دوستت دارم حتی اگر از من بدت بیاد
شوگا:ولی اگر من نخوام تو به من نزدیک بشـی چی؟ اگر مـن از تو خوشم نیـاد؟ اگر نخوام همش به دست و پاهام بپیچـی اون وقت چیکار میکنـی؟
جواب این سوالشو نمیـدونستم..اشکام ب شدت پایین میومد
شوگا هم با دیدن اشکام پوزخندی زد و گفت: بهتره بدونی برعکس تو..من کنار تو حالم بـد میشـه و برای خودم متاسفم ک چنین دختری عاشقمـه.. خوشگلی مِلاک نیست..جذابی هم همینطور..برای من مهم اخلاقه! من کسـی رو میخوام ک شبیه خودم افسرده نباشه و باعث خندینام بشه
یونا:ولـی
دستشو گذاشت روی لبم و گفت:بسـه یونا..دیگه نمیخوام بشنوم
و بعد از کنارم رد شد و من موندم و سایه ی یونگی
زانو زده بودم و مثل خودش بلند میخندیدم و اشک میریختم
صدای خنـدینام تمام کوچه های سئول و پر کرده بود
((پایان پارت ۲۶))
مثل همیشه با بی حوصلگی از پله های کمپانی میرفتم بالا ک یهو چهارتا دختر که همشون عاشق شوگا بودن اومدن جلوم و با جیغ جیغ گفتن: شوگا در رو قفل کرده..یکاری بکن.. رفتم پشت در و در زدم..نه جوابی داد نه در رو باز کرد
از شیشه ی قدی دفترش دیدم ک روی صندلیش نشسته و همونطور ک هدفون تو گوششه چشماش و بسته
پوکر رفتم سمت دخترا و زدم تو سرشون
بعد گفتم: اون فقد خوابه احمقـا.. مگه از شیشه ندیدید؟
یکیشون با ترس گفت:آخه فک کردیم بیهوش شده
سرمو به نشونه تاسف براشون چرخوندم و رفتم
.
.
.
تا راه خونه پیاده راه رفتـیم.. شوگا: دیگه شـب شده..چرا یکم زودتر نمیری خونه؟
یونا: چون کارم و دوست دارم و میخوام بیشتـر نقاشی بکشـم
شوگا دستشو کرد توی کوله پشتـیه من و دفتر نقاشیم و در اورد
یه لحظه سرجام مکث کردم و گفتم:یاا چیکار میکنـی؟ تو حـق نداری.. حرفمو قطع کرد و انگشت اشارشو گذاشت روی لبش و گفت:هیـشش..حرفی نزن
با تعجب نگاهش کردم و البته نگران بودم
دفتر نقاشیم و باز کرد و پوزخندی زد:همـینا بودن؟
یونا: نه خب.. بقیه رو تحویل دادم
و بعد به دفتر ۱۰۰ برگم ک تقریبا ۵۰صفحش نقاشی از خودش بود نگاهی کرد و گفت: چرا نمیخوای فراموش کنـی ؟ وقتی یکی تورو دوست نداره باید قیدشو بزنی..
دفترم و از دستش کشیدم و گذاشتم توی کیفم
گفتم: نـه.. اگر واقعا دوستش داری باید برای بدست اوردن همه کار انجام بدی
پوزخندی زد و گفت: یونا من و تو نمیتونیـم کنار هم باشـیم.. من و میشناسی..زود عصبی میشم .. دو دقیقه ای عوض میشم.. همیشه بد اخلاق و پوکر عم و مهم تر از همه حتی اگر بهت بگم عاشقتـم باید مطمئن باشی ک دروغ میگم! تو از چیه من خوشت میاد؟
یونا: درسته یکم بد اخلاقی ولی تو کسـی هستی ک کنارت آروم میشـم..اولین خنده ی عمرم پیش تو اتفاق افتاد.. از وقتی باتو آشنا شدم دیگه افسرده نیستم..تو شاید بد باشی ولی من همینجوری ک هستی دوستت دارم حتی اگر از من بدت بیاد
شوگا:ولی اگر من نخوام تو به من نزدیک بشـی چی؟ اگر مـن از تو خوشم نیـاد؟ اگر نخوام همش به دست و پاهام بپیچـی اون وقت چیکار میکنـی؟
جواب این سوالشو نمیـدونستم..اشکام ب شدت پایین میومد
شوگا هم با دیدن اشکام پوزخندی زد و گفت: بهتره بدونی برعکس تو..من کنار تو حالم بـد میشـه و برای خودم متاسفم ک چنین دختری عاشقمـه.. خوشگلی مِلاک نیست..جذابی هم همینطور..برای من مهم اخلاقه! من کسـی رو میخوام ک شبیه خودم افسرده نباشه و باعث خندینام بشه
یونا:ولـی
دستشو گذاشت روی لبم و گفت:بسـه یونا..دیگه نمیخوام بشنوم
و بعد از کنارم رد شد و من موندم و سایه ی یونگی
زانو زده بودم و مثل خودش بلند میخندیدم و اشک میریختم
صدای خنـدینام تمام کوچه های سئول و پر کرده بود
((پایان پارت ۲۶))
۹۱.۵k
۲۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.