از نگفته ها، از نسروده ها پُرَم؛
از نگفتهها، از نسرودهها پُرَم؛
از اندیشههای ناشناخته و
اشعاری که بدانها نیندیشیدهام.
عقدهی اشکِ من دردِ پُری، دردِ سرشاریست. و باقیِ ناگفتهها سکوت نیست، نالهییست.
اکنون زمانِ گریستن است، اگر تنها بتوان گریست، یا به رازداریی دامانِ تو اعتمادی اگر بتوان داشت، یا دستِ کم به درها ــ که در آنان احتمالِ گشودنی هست به روی نابهکاران.
با اینهمه به زندانِ من بیا که تنها دریچهاش به حیاطِ دیوانهخانه میگشاید.
اما چگونه، بهراستی چگونه
در قعرِ شبی اینچنین بیستاره،
زندانِ مرا بیسرود و صدا مانده ــ
باز توانی شناخت
ما در ظلمتیم
بدان خاطر که کسی به عشقِ ما نسوخت،
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانبِ خود نخواند،
ما خاموشیم
زیرا که دیگر هیچگاه به سوی شما باز نخواهیم آمد،
و گردنافراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم، بیآنکه بیاعتمادی را دوست داشته باشیم...
"احمد شاملو مرز انزوا از دفتر هوای تازه"
از اندیشههای ناشناخته و
اشعاری که بدانها نیندیشیدهام.
عقدهی اشکِ من دردِ پُری، دردِ سرشاریست. و باقیِ ناگفتهها سکوت نیست، نالهییست.
اکنون زمانِ گریستن است، اگر تنها بتوان گریست، یا به رازداریی دامانِ تو اعتمادی اگر بتوان داشت، یا دستِ کم به درها ــ که در آنان احتمالِ گشودنی هست به روی نابهکاران.
با اینهمه به زندانِ من بیا که تنها دریچهاش به حیاطِ دیوانهخانه میگشاید.
اما چگونه، بهراستی چگونه
در قعرِ شبی اینچنین بیستاره،
زندانِ مرا بیسرود و صدا مانده ــ
باز توانی شناخت
ما در ظلمتیم
بدان خاطر که کسی به عشقِ ما نسوخت،
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانبِ خود نخواند،
ما خاموشیم
زیرا که دیگر هیچگاه به سوی شما باز نخواهیم آمد،
و گردنافراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم، بیآنکه بیاعتمادی را دوست داشته باشیم...
"احمد شاملو مرز انزوا از دفتر هوای تازه"
۱۱.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.