پرنسس اسلایدرین
خیلی ببخشید یه مدت طولانی رو نبودم:))))
پارت دوم.
دایانا از قطار پیاده شد. تپش قلبش به شدت بالا رفته بود.
دریکو مالفوی پشت سرش پیاده شد:«دایا؟حالت خوبه؟»
دایانا با لبخند سر تکنون داد:«اره خوبم،فقط فکر کنم قرصمو فراموش کردم»
دریکو اخم کرد:«احمق»
با هم سمت محل تحویل بار رفتن.
خسته کننده؟نه.دایانا عاشق اینجا بود اما قلبش؟نه اون اصلا خوب نبود.
نباید روز اول حالش بد میشد!
ولی مگه قلبش به حرفاش گوش میداد؟استرس گروه بندی شدنش بهش حجوم آورد.
دایانا نمیدونست چقدر سعی کرد تپشای قلبش رو منظم نگه داره،اما تا به خودش اومد رو به روی در ورودی هاگوارتس ایستاده بود.
خب..حالش بهتر بود.
نفس عمیقی کشید و از در وارد شد.اون قبلاً به اونجا اومده بود.مدت ها قبل همراه پدرش به اونجا اومده بود.
دریکو شونش رو لمس کرد:«دایا مطمعنی خوبی؟قیافت یجوریه»
پوزخندی زد و دستشو نمایش وار زیر چونش گذاشت:«چجوریه؟خوشگل تر شدم؟»
دریکو پقی زد زیر خنده و پشت بندشم دایانا همراهش خندید. مشخص بود همه دور و بریاشون متعجب شدن که چطور دریکو اینقدر شاد و خندونه. ولی جرعت نمیکردن چیزی بپرسن!
وارد سالن اجتماعات شدن:«واو!اینجا با وقتایی که قبلاً میومدم فرق...»
دایانا وسط حرفش بود که صدای گرم زنی رو شنید:«خانوم اسنیپ؟»
چون هنوز وسط راهرو بودن همه با شنیدن اون اسم برگشتن و به پروفسور مک گنگال خیره شدن تا بتونن مخاطبش رو ببینن:«بله پروفسور؟»
پروفسور گلوشو صاف کرد:«میشه لطفاً همراهم بیاید؟»
دایانا نگاهی به دریکو انداخت و بعد سر تکون داد.پشت سر پروفسور حرکت کرد و به صدای پچ پچ بی توجهی کرد.
پروفسور مک گنگال اون رو کنار بچه های کوچک تری گذاشت که مطمعنا سال اولی بودن.به هر حال دایانا هنوز گروه مشخصی نداشت.
بین مربی ها و پروفسور های روبه روش به دنبال پدرش گشت.در نهایت سمت چپ سالن پدرش رو پیدا کرد که مشغول حرف زدن با پروفسوری بود که نمیدونست کیه. نگاهش رو از پدرش جدا کرد و گوش و چشمش رو به کلاه گروه بندی و سال اولی های روی صندلی دوخت.
سر انجام تنین صداش دورون سالن پیچید.
روی اسنیپ سمتش برگشت.
لبخند روی لب های پدرش نشست ، دایانا سر تکون داد و با قدم های بلند خودش رو به صندلی رسوند.
کلاه روی سرش قرار گرفت و..سکوت خالص.
نفس دایانا درون سینه حبس شد
بعد از سکوتی طولانی کلاه تکانی خورد:«انتخواب سختیه.»
دایانا نفسش رو بیرون داد و تپش های قلبش رو منظم کرد.باز هم سکوت.
دایانا میتونست به جرعت بگه دو دقیقه گذشته:«اسلایدرین»
.....
خب یه سوال
کدوم کاپل؟
۱-هری و دریکو
۲ـدایانا و دریکو
۲ـهری و دایانا؟
پارت دوم.
دایانا از قطار پیاده شد. تپش قلبش به شدت بالا رفته بود.
دریکو مالفوی پشت سرش پیاده شد:«دایا؟حالت خوبه؟»
دایانا با لبخند سر تکنون داد:«اره خوبم،فقط فکر کنم قرصمو فراموش کردم»
دریکو اخم کرد:«احمق»
با هم سمت محل تحویل بار رفتن.
خسته کننده؟نه.دایانا عاشق اینجا بود اما قلبش؟نه اون اصلا خوب نبود.
نباید روز اول حالش بد میشد!
ولی مگه قلبش به حرفاش گوش میداد؟استرس گروه بندی شدنش بهش حجوم آورد.
دایانا نمیدونست چقدر سعی کرد تپشای قلبش رو منظم نگه داره،اما تا به خودش اومد رو به روی در ورودی هاگوارتس ایستاده بود.
خب..حالش بهتر بود.
نفس عمیقی کشید و از در وارد شد.اون قبلاً به اونجا اومده بود.مدت ها قبل همراه پدرش به اونجا اومده بود.
دریکو شونش رو لمس کرد:«دایا مطمعنی خوبی؟قیافت یجوریه»
پوزخندی زد و دستشو نمایش وار زیر چونش گذاشت:«چجوریه؟خوشگل تر شدم؟»
دریکو پقی زد زیر خنده و پشت بندشم دایانا همراهش خندید. مشخص بود همه دور و بریاشون متعجب شدن که چطور دریکو اینقدر شاد و خندونه. ولی جرعت نمیکردن چیزی بپرسن!
وارد سالن اجتماعات شدن:«واو!اینجا با وقتایی که قبلاً میومدم فرق...»
دایانا وسط حرفش بود که صدای گرم زنی رو شنید:«خانوم اسنیپ؟»
چون هنوز وسط راهرو بودن همه با شنیدن اون اسم برگشتن و به پروفسور مک گنگال خیره شدن تا بتونن مخاطبش رو ببینن:«بله پروفسور؟»
پروفسور گلوشو صاف کرد:«میشه لطفاً همراهم بیاید؟»
دایانا نگاهی به دریکو انداخت و بعد سر تکون داد.پشت سر پروفسور حرکت کرد و به صدای پچ پچ بی توجهی کرد.
پروفسور مک گنگال اون رو کنار بچه های کوچک تری گذاشت که مطمعنا سال اولی بودن.به هر حال دایانا هنوز گروه مشخصی نداشت.
بین مربی ها و پروفسور های روبه روش به دنبال پدرش گشت.در نهایت سمت چپ سالن پدرش رو پیدا کرد که مشغول حرف زدن با پروفسوری بود که نمیدونست کیه. نگاهش رو از پدرش جدا کرد و گوش و چشمش رو به کلاه گروه بندی و سال اولی های روی صندلی دوخت.
سر انجام تنین صداش دورون سالن پیچید.
روی اسنیپ سمتش برگشت.
لبخند روی لب های پدرش نشست ، دایانا سر تکون داد و با قدم های بلند خودش رو به صندلی رسوند.
کلاه روی سرش قرار گرفت و..سکوت خالص.
نفس دایانا درون سینه حبس شد
بعد از سکوتی طولانی کلاه تکانی خورد:«انتخواب سختیه.»
دایانا نفسش رو بیرون داد و تپش های قلبش رو منظم کرد.باز هم سکوت.
دایانا میتونست به جرعت بگه دو دقیقه گذشته:«اسلایدرین»
.....
خب یه سوال
کدوم کاپل؟
۱-هری و دریکو
۲ـدایانا و دریکو
۲ـهری و دایانا؟
۲.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۳