Part51
Part51
جیهوپ : اوهوم رئیس گفت میریم جنگل
نامجون: عالیهه خیلی دلم میخواست بریم
×اوهوم خب باشه دو روز دیگه میبینمت عشقم
و بعد یه بوسه کوتاه از هم جدا شدیم ..با دخترا سوار ماشینمون شدیمو برگشتیم خونه
~ا/ت ..میگم میای با دخترا بریم خرید?
+اوم نه با دخترا برین واقعا خستم
~عووف باشه اسرار نمیکنم ..خوب استراحت کن
+اوهوم باشه میرم دوش میگیرم و بعدشم میخوابم
~خوبه
لیسو و بقیه از خونه رفتن بیرونو منم یکم بعد رفتم تو حموم ..
بعد از یه حموم طولانییی بالاخره اومدم بیرون ..حوله کوتاهی رو دورم پیچیدمو مستقیم رفتم سراغ یخچال ..گرسنم بود ..موهام هموز خیس بود ..یه ظرف از میوه از یخچال بیرون اوردمو همونطور که کانالای تلوزینو بالا پایین میکردم میوه میخوردم ..یکم بعد در زدن..
+وا.. چقدر زود برگشتن..!!
با فکر اینکه دخترا پشت درن با همون وضعیت رفتم سمت در و درو باز کردم
با چیزی که دیدم شوکه شدم.. کوک بود… اونم دست کمی از من نداشت و با دیدنم تو اون وضع حسابی شوکه شد و یه نگاه از سر تا پا بهم کرد که فوری خواستم درو ببندم اما پاشو گذاشت لای در
+کووک مگه نمیبینی لباس ندارمممم.. برو بیرووون
×ای ..بابا.. دختر تو ..چقدر زورت ..زیاده ..پام له شد
با گفتن حرفش یکم درو شل کردم
+پات درد گرفت
×نه (و فوری اومد تو خونه و منو چسبوند به دیوار)
+برو عقب
×نمیرم
+خیسم کوک.. لباس ندارم ..برو بیرون .
×دلم میخواد تا صبح همینطوری نگات کنم (دستشو از لای حوله رد کردو به کمرم رسید )
جیهوپ : اوهوم رئیس گفت میریم جنگل
نامجون: عالیهه خیلی دلم میخواست بریم
×اوهوم خب باشه دو روز دیگه میبینمت عشقم
و بعد یه بوسه کوتاه از هم جدا شدیم ..با دخترا سوار ماشینمون شدیمو برگشتیم خونه
~ا/ت ..میگم میای با دخترا بریم خرید?
+اوم نه با دخترا برین واقعا خستم
~عووف باشه اسرار نمیکنم ..خوب استراحت کن
+اوهوم باشه میرم دوش میگیرم و بعدشم میخوابم
~خوبه
لیسو و بقیه از خونه رفتن بیرونو منم یکم بعد رفتم تو حموم ..
بعد از یه حموم طولانییی بالاخره اومدم بیرون ..حوله کوتاهی رو دورم پیچیدمو مستقیم رفتم سراغ یخچال ..گرسنم بود ..موهام هموز خیس بود ..یه ظرف از میوه از یخچال بیرون اوردمو همونطور که کانالای تلوزینو بالا پایین میکردم میوه میخوردم ..یکم بعد در زدن..
+وا.. چقدر زود برگشتن..!!
با فکر اینکه دخترا پشت درن با همون وضعیت رفتم سمت در و درو باز کردم
با چیزی که دیدم شوکه شدم.. کوک بود… اونم دست کمی از من نداشت و با دیدنم تو اون وضع حسابی شوکه شد و یه نگاه از سر تا پا بهم کرد که فوری خواستم درو ببندم اما پاشو گذاشت لای در
+کووک مگه نمیبینی لباس ندارمممم.. برو بیرووون
×ای ..بابا.. دختر تو ..چقدر زورت ..زیاده ..پام له شد
با گفتن حرفش یکم درو شل کردم
+پات درد گرفت
×نه (و فوری اومد تو خونه و منو چسبوند به دیوار)
+برو عقب
×نمیرم
+خیسم کوک.. لباس ندارم ..برو بیرون .
×دلم میخواد تا صبح همینطوری نگات کنم (دستشو از لای حوله رد کردو به کمرم رسید )
۷.۴k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.