کرگدن گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر ...

کرگدن، گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر چه تلاش میکند نمیتواند خود را نجات دهد. او میدانست که گیر کردن در گل و لای چقدر رنج آور است و میدانست که گورخر کوچک، بدون کمک شانسی ندارد. میتوانست فکر کند که او مسئول مشکلات دیگران آن هم مشکلات گورخرها نیست و خودش گرفتاریهای خودش را دارد و راهش را بکشد و برود ولی بی هیچ فکری جلو رفت و گورخر کوچک را از گل و لای بیرون کشید، روی زمین گذاشت و رفت. او چیزی نمیخواست، نه منّتی بر گورخر یا کس دیگری داشت، نه دنبال تحسین و تقدیر دیگران بود، نه پیرو دین و آیینی بود و نه خدایی داشت که به واسطۀ این کار نیک او را پاداش دهد. او دنبال هورا و لایک و عزت و احترام هم نبود. وقتی میخواست به گورخر کوچک کمک کند فکر نکرد که او یک گورخر است و نه یک کرگدن، فکر نکرد آیا این یک گورخر آسیایی است یا آفریقایی. فکر نکرد که "آیا نسل گورخرها در حال انقراض است یا نه و آیا این گورخر ارزش کمک کردن را دارد؟"... او قادر نبود فلسفه بافی کند. فقط میدانست که گیر کردن در گل و لای خیلی رنج آور است (شاید خودش هم قبلاً این را تجربه کرده بود) و میدانست که میتواند به این رنج گورخر پایان دهد. پس این کار را انجام داد و با پاها و صورت گلی به راه خود ادامه داد. به همین سادگی بود کرگدن و فلسفۀ او...آخر او "فقط" یک کرگدن بود و تا "اشرف مخلوقات" خیلی فاصله داشت!!!

دیدگاه ها (۶)

به ازای جمع آوری هر کیسه زباله بلال رایگان دریافت کنید.رضوان...

کتابخانه ای در نانوایی  صاحب یک نانوایی در اراک با قرار دادن...

حسنت را فقط حسن یوسف عاشق می داند وبس... همان که خودت کاشتی ...

من و آن شمعدانی ... بر لب پنجره ات ...چه سخن ها داریم....عاش...

باز هم سر در گم ام نمی‌دانم از کجا شروع کنم؟؟ سردر گم و نامع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط