رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part31
سون جو ویو:
- خیله خب....خیله
خب..... ببخشید....
+بخشش فایده ای
! تاوانشو پس از آن خخح
بدی.فقط صبر کن
برسیم خونه.اونوقت
هرچی دیدی از چشم
خودت دیدی.
واییییی خدااااا!:/
عجب غلطی کردم.
فیلم تموم شد.
رفتیم خونه.
برای ای
خصی نیوفته
گفتم:
- من خیلی خوابم
میاد.
میرم بخوابم.
بخیر.
و بدو بدو دویدم
توی اتاق جویو ا
و سویول و دگگ
بستم.
هوفففف....عه وا...
...پس جویو و سویول
کجان؟
خب چه بهتر:/
تنها بخوابم راحت ترم.
رفتم روی تخت دراز
کشیدم.
هی از این پهلو به
اون پهلو شدم.
خوابم نمیبرد.
وایی خدا!
فکر کنم تلسم شدم:///
چرا خوابم نمیبره؟
حوصله ام سر رفت
و بلند شدم و از اتاق
اومدم بیرون.
رفتم ببینم که چانیول
خوابیده یا نه.
چانیول خوابیده بود.
اوخی.....چه ناز خوابیده
بود.
رفتم تو تا پتو رو بکشم
روش.
پتو رو کشیدم روش و
موهاشو از جلو چشماش
زدم کنار و گفتم:
- خوب بخوابی چانی:)
یهو دیدم گفت:
+خوابم نمیبره......فکر
کردی میتونی از دستم
در بری؟:/
و دستمو کشید و افتادم
رو تخت:|||||
- امممم....خب خوابم
نبرد....اومدم ببینم تو
بیداری یا نه.
+دوستم داری یا نه؟
رک راست بهم بگو.
- اِاِاِاِ.....خب....
خدایااااا....ترو خودت
الان یه چیزی به ذهنم
برسون تا بلغور کنم
برم دیگه.:::///
آها...فهمیدم.
- اگه توی بازی ای که من
میگم برنده بشی حسمو
بهت میگم.
+چی؟
- باید با هم حکم بازی
کنیم.
برقا رو روشن کردم.
- من خیلی خوب حکم
بازی میکنم ها.مواظب باش
نبازی.چون سوالت....
+چون سوالم چی؟
- هیچی ول کن.
۱۰دست با هم بازی میکنیم..
....توی هر دست که
بازی میکنیم اون نفری
که ببازه ، اونی که برده
باید با انگشتاش به
دست نفر بازنده بزنه.
این داستان ادامه دارد........❤️
part31
سون جو ویو:
- خیله خب....خیله
خب..... ببخشید....
+بخشش فایده ای
! تاوانشو پس از آن خخح
بدی.فقط صبر کن
برسیم خونه.اونوقت
هرچی دیدی از چشم
خودت دیدی.
واییییی خدااااا!:/
عجب غلطی کردم.
فیلم تموم شد.
رفتیم خونه.
برای ای
خصی نیوفته
گفتم:
- من خیلی خوابم
میاد.
میرم بخوابم.
بخیر.
و بدو بدو دویدم
توی اتاق جویو ا
و سویول و دگگ
بستم.
هوفففف....عه وا...
...پس جویو و سویول
کجان؟
خب چه بهتر:/
تنها بخوابم راحت ترم.
رفتم روی تخت دراز
کشیدم.
هی از این پهلو به
اون پهلو شدم.
خوابم نمیبرد.
وایی خدا!
فکر کنم تلسم شدم:///
چرا خوابم نمیبره؟
حوصله ام سر رفت
و بلند شدم و از اتاق
اومدم بیرون.
رفتم ببینم که چانیول
خوابیده یا نه.
چانیول خوابیده بود.
اوخی.....چه ناز خوابیده
بود.
رفتم تو تا پتو رو بکشم
روش.
پتو رو کشیدم روش و
موهاشو از جلو چشماش
زدم کنار و گفتم:
- خوب بخوابی چانی:)
یهو دیدم گفت:
+خوابم نمیبره......فکر
کردی میتونی از دستم
در بری؟:/
و دستمو کشید و افتادم
رو تخت:|||||
- امممم....خب خوابم
نبرد....اومدم ببینم تو
بیداری یا نه.
+دوستم داری یا نه؟
رک راست بهم بگو.
- اِاِاِاِ.....خب....
خدایااااا....ترو خودت
الان یه چیزی به ذهنم
برسون تا بلغور کنم
برم دیگه.:::///
آها...فهمیدم.
- اگه توی بازی ای که من
میگم برنده بشی حسمو
بهت میگم.
+چی؟
- باید با هم حکم بازی
کنیم.
برقا رو روشن کردم.
- من خیلی خوب حکم
بازی میکنم ها.مواظب باش
نبازی.چون سوالت....
+چون سوالم چی؟
- هیچی ول کن.
۱۰دست با هم بازی میکنیم..
....توی هر دست که
بازی میکنیم اون نفری
که ببازه ، اونی که برده
باید با انگشتاش به
دست نفر بازنده بزنه.
این داستان ادامه دارد........❤️
۱.۹k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.