رمان نجاتگر قلب
رمان نجاتگر قلب
part34
.....پایین و پریدم
توی مستر(یاد این
افتادم....میدویدم
همچو آهو....میپریدم
از لب جو.....:/)
شیر دوش رو باز
کردم.
صداهاشون میومد.
÷سلام
+سلام
¶سلام داداش(عه
نه بابا...فکر کردم خواهرته:/)
÷پس سون جو کو؟
+حمومه
اوخیش....شک نکرد.
یه دوش گرفتم و
اومدم بیرون.
حوله تنم بود.
رفتم تا یکم آب بخورم.
+جویو خوابه....
- واییییی خدااااا...قلبم
افتاد تو خشتکم(کو کو؟
ببینم:/)
خب چیکار کنم الان
دقیقا؟:|
خوش به حالش که
خوابه:/
یجوری نگام میکرد.
- چرا اینشکلی نگام
میکنی؟ ها؟
+فکر نمیکنی با حوله
جلوی یک پسر وایستادن
اونم جلوی پسری که
دوستت داره یکم.....
من خنگم که تازه متوجه
منظورش شده بودم ....
- ای پسره ی منحرف....
خیلی منحرفی....برو
کنار میخوام برم اتاق
و لباس بپوشم:/
و پریدم توی اتاق.
جدی منو دوست داره؟
دقیقا عاشق چیِ من
شده؟
اصن عاشق کنه یا
عاشق داداشم؟
من عاشق خودم نیستم
اون وقت اون عاشق من
شده؟
اونوقت چرا؟
همه ی اینارو ازش
میپرسم.
اگه تونست جواب بده یعنی
واقعا منو دوست داره.
لباسامو پوشیدم.
یعنی گوشیم کجاس؟
آآآآآ....پاک یادم رفته بود
گوشیمو جای اون قاب
عکس گذاشتم.
باید پیداش کنم.
از اتاق اومدم بیرون.
- امممم...چانیول...
+هوم؟
- میگم شما ها منو از
کجا و چطوری پیدا
کردین؟
+خب یه آقایی وقتی داشتم
توی شرکت دنبالت میگشتم
بهم گفت میدونه تو
کجایی و بهم سر نخ داد.
بعد از روی اون سرنخ ها
فهمیدیم اون مکان سردخونست.
بعد رد گوشیتو زدیم و
بیمارستان های دور اون رو
گشتیم تا پیدات کردیم.
- رد گوشیمو زدین؟
+آره
- میشه یبار دیگه هم
رد گوشیمو بزنین؟
+چرا؟
- چون وقتی دزدیده شده
بودم یه چیز مهم توی
اون اتاقک بود که جی پی اس
گوشیم رو روشن کردم
تا بتونم دوباره اون اتاقک
رو پیدا کنم......
این داستان ادامه دارد........❤️
part34
.....پایین و پریدم
توی مستر(یاد این
افتادم....میدویدم
همچو آهو....میپریدم
از لب جو.....:/)
شیر دوش رو باز
کردم.
صداهاشون میومد.
÷سلام
+سلام
¶سلام داداش(عه
نه بابا...فکر کردم خواهرته:/)
÷پس سون جو کو؟
+حمومه
اوخیش....شک نکرد.
یه دوش گرفتم و
اومدم بیرون.
حوله تنم بود.
رفتم تا یکم آب بخورم.
+جویو خوابه....
- واییییی خدااااا...قلبم
افتاد تو خشتکم(کو کو؟
ببینم:/)
خب چیکار کنم الان
دقیقا؟:|
خوش به حالش که
خوابه:/
یجوری نگام میکرد.
- چرا اینشکلی نگام
میکنی؟ ها؟
+فکر نمیکنی با حوله
جلوی یک پسر وایستادن
اونم جلوی پسری که
دوستت داره یکم.....
من خنگم که تازه متوجه
منظورش شده بودم ....
- ای پسره ی منحرف....
خیلی منحرفی....برو
کنار میخوام برم اتاق
و لباس بپوشم:/
و پریدم توی اتاق.
جدی منو دوست داره؟
دقیقا عاشق چیِ من
شده؟
اصن عاشق کنه یا
عاشق داداشم؟
من عاشق خودم نیستم
اون وقت اون عاشق من
شده؟
اونوقت چرا؟
همه ی اینارو ازش
میپرسم.
اگه تونست جواب بده یعنی
واقعا منو دوست داره.
لباسامو پوشیدم.
یعنی گوشیم کجاس؟
آآآآآ....پاک یادم رفته بود
گوشیمو جای اون قاب
عکس گذاشتم.
باید پیداش کنم.
از اتاق اومدم بیرون.
- امممم...چانیول...
+هوم؟
- میگم شما ها منو از
کجا و چطوری پیدا
کردین؟
+خب یه آقایی وقتی داشتم
توی شرکت دنبالت میگشتم
بهم گفت میدونه تو
کجایی و بهم سر نخ داد.
بعد از روی اون سرنخ ها
فهمیدیم اون مکان سردخونست.
بعد رد گوشیتو زدیم و
بیمارستان های دور اون رو
گشتیم تا پیدات کردیم.
- رد گوشیمو زدین؟
+آره
- میشه یبار دیگه هم
رد گوشیمو بزنین؟
+چرا؟
- چون وقتی دزدیده شده
بودم یه چیز مهم توی
اون اتاقک بود که جی پی اس
گوشیم رو روشن کردم
تا بتونم دوباره اون اتاقک
رو پیدا کنم......
این داستان ادامه دارد........❤️
۲.۶k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.