یادم باشد
یادم باشد
این زمستان
لباس هایِ بیشتـری بپوشم....
تا بیهوده
تنـم آغوشی را تمنا نکند...
ترجیحا لباسهایم
دو جیبِ بزرگ داشته باشند
تا دست هایم هوسِ گرمایِ دستی را نکند....
روزها بیشتر حواسم به خـودم باشد
و بیشتر خـودم را دوست داشته باشم....
که محتاجِ هیـچ"دوستت دارم"ِ از سرِ نیازی نباشم....
خودم را هر صبح تویِ آینه ببــوسم
احوالِ خـودم را بپرسم....
و نازِ خـودم را بخرم....
شب ها به خودم یک"شب بخیــر"ِ طولانیِ پر از بوسه بگویمُ خودم رابه آغوش بکشــم....
یادم باشد
این زمستان را
بیشتـر حواسم به خودِ تنهایم باشــد.....
آخر
راستش
زمستانِ قبلی حواسم پرتِ برف ها شد
پرتِ سرما....
و کسی ناگهان
میانِ تنهــایی ام پریــد...
آغوشش گـرم بود و جیب هایش برا دست هایِ من هم جــا داشت....
نمی دانم،حواسش پرتِ آفتابِ کدام روزِ تابستانی شد که یادش رفت قول داده بود"بمـاند" ....
خلاصه که
یادم باشد
این زمستان حواسم بیشتر به خـودِ بی آغوشِ سرمایی ام باشــد...
این زمستان
لباس هایِ بیشتـری بپوشم....
تا بیهوده
تنـم آغوشی را تمنا نکند...
ترجیحا لباسهایم
دو جیبِ بزرگ داشته باشند
تا دست هایم هوسِ گرمایِ دستی را نکند....
روزها بیشتر حواسم به خـودم باشد
و بیشتر خـودم را دوست داشته باشم....
که محتاجِ هیـچ"دوستت دارم"ِ از سرِ نیازی نباشم....
خودم را هر صبح تویِ آینه ببــوسم
احوالِ خـودم را بپرسم....
و نازِ خـودم را بخرم....
شب ها به خودم یک"شب بخیــر"ِ طولانیِ پر از بوسه بگویمُ خودم رابه آغوش بکشــم....
یادم باشد
این زمستان را
بیشتـر حواسم به خودِ تنهایم باشــد.....
آخر
راستش
زمستانِ قبلی حواسم پرتِ برف ها شد
پرتِ سرما....
و کسی ناگهان
میانِ تنهــایی ام پریــد...
آغوشش گـرم بود و جیب هایش برا دست هایِ من هم جــا داشت....
نمی دانم،حواسش پرتِ آفتابِ کدام روزِ تابستانی شد که یادش رفت قول داده بود"بمـاند" ....
خلاصه که
یادم باشد
این زمستان حواسم بیشتر به خـودِ بی آغوشِ سرمایی ام باشــد...
۱.۱k
۰۸ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.