اورا

🔹 #او_را ... (۱۷)



شب حسابی به خودش رسیده بود.

البته منم کم نذاشته بودم ، اونقدری که همه با چشمشون دنبالم میکردن ...



شب هر دومون از خودمون گفتیم .

عرشیا تا میتونست زبون ریخت و منو خندوند 😂



واقعاً چهره جذابی داشت ...

چشمای طوسی ؛

موهای مشکی که همیشه یه حالت خیلی شیکی بهشون میداد ؛

بینی باریک و بلند و ته ریش

یه چهره ی مردونه و جذاب ...



با این حال به پای خوشگلی و جذابیت من نمیرسید ...😌


عرشیا اونقدر اون شب صحبت کرد که حتی اسم بچه هامونم مشخص کرد !!

💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هفدهم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۱۸)دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم ،آخر...

🔹 #او_را ... (۱۹)🚫 حرفای مرجان رو هزار بار تو سرم مرور کرد...

میگن قیمت زمین #تورقوزآباد مون کشیده بالا ...این دِ تورقوزآب...

این دِ #تورقوزآباد 😐 👏 من حرفی ندارم 😑

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط