اورا

🔹 #او_را ... (۱۸)




دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوندم ،

آخرین نوشتم نیمه تموم مونده بود ...



همون روزی که رابطم با عرشیا شروع شد ، میخواستم راجع به زندگیم بنویسم که با زنگ عرشیا نصفه موند ...


حالا همون زندگی رو داشتم + عرشیا ✅



دوباره رفتم تو خودم ...

انگار آب داغ ریختن رو سرم ...

هرچی مینوشتم ،

هرچی میگشتم ،

هرچی فکر میکردم ،


هیچی تو زندگیم بهتر نشده بود ❌


فقط عرشیا حواسمو از زندگی پرت کرده بود ✅


همین ...


هیچی به ذهنم نرسید ؛ جز حرف زدن با مرجان


- الو مرجان

💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هجدهم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۱۹)🚫 حرفای مرجان رو هزار بار تو سرم مرور کرد...

🔹 #او_را ... (۲۰)یه چیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرش...

🔹 #او_را ... (۱۷)شب حسابی به خودش رسیده بود.البته منم کم نذ...

میگن قیمت زمین #تورقوزآباد مون کشیده بالا ...این دِ تورقوزآب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط