چراغی که خاموش نمیشود
گاهی وقتا آدم یه چیزایی رو با چشم سر میبینه… ولی با دل درک میکنه.
این روزها که عکس آیتالله روحالله خمینی و رهبرمون سید علی خامنهای(ره) رو آتیش زدن، نمیدونم چرا… یه درد عجیبی نشست روی دلم.
نه از جنس خشم… از جنس دلتنگی.
ما شاید هزار تا ضعف داشته باشیم، هزار جا زمین خورده باشیم، اما یه چیز رو هیچوقت فراموش نکردیم:
آرامشی که امروز داریم، زنی که با حجابش راه میره و احساس امنیت میکنه… اینا یه شبه به دست نیومد.
من حجابمو از روی اجبار دوست ندارم. خودم انتخاب کردم که دوستش داشته باشم.
امروز که نگاه میکنم، میبینم چقدر مدیون اونایی هستیم که برای اینکه دخترها توی خیابون ارزششون فقط به ظاهر نباشه،
برای اینکه نگاهها دریده نباشه،
برای اینکه امنیت، یه حق بدیهی باشه…
سالها جنگیدن، تبعید شدن، زندان رفتن، تا آخرین نفس ایستادن.
وقتی عکسها رو آتیش میزنن…
واقعاً دارن آتش به گذشتهای میزنن که ما رو حفظ کرد.
به آدمهایی که با تمام سختیها گفتن: “تو ارزش داری، دخترِ من.”
من شاید دختر کوچیکی از این سرزمین باشم،
اما میفهمم…
میفهمم که امروز هر چی دارم—
آرامش، امنیت، هویتم، و حتی همین حجاب که برام مثل سپره—
بیسبب نیست.
گاهی دلم میخواد فقط بگم:
«ما یادمون نرفته.
نه شما رو، نه راهتون رو، نه آرامشی که برامون ساختید.»
و شاید این سادهترین حرف دل من باشه.
همین… همین قدر بیپیرایه.
این روزها که عکس آیتالله روحالله خمینی و رهبرمون سید علی خامنهای(ره) رو آتیش زدن، نمیدونم چرا… یه درد عجیبی نشست روی دلم.
نه از جنس خشم… از جنس دلتنگی.
ما شاید هزار تا ضعف داشته باشیم، هزار جا زمین خورده باشیم، اما یه چیز رو هیچوقت فراموش نکردیم:
آرامشی که امروز داریم، زنی که با حجابش راه میره و احساس امنیت میکنه… اینا یه شبه به دست نیومد.
من حجابمو از روی اجبار دوست ندارم. خودم انتخاب کردم که دوستش داشته باشم.
امروز که نگاه میکنم، میبینم چقدر مدیون اونایی هستیم که برای اینکه دخترها توی خیابون ارزششون فقط به ظاهر نباشه،
برای اینکه نگاهها دریده نباشه،
برای اینکه امنیت، یه حق بدیهی باشه…
سالها جنگیدن، تبعید شدن، زندان رفتن، تا آخرین نفس ایستادن.
وقتی عکسها رو آتیش میزنن…
واقعاً دارن آتش به گذشتهای میزنن که ما رو حفظ کرد.
به آدمهایی که با تمام سختیها گفتن: “تو ارزش داری، دخترِ من.”
من شاید دختر کوچیکی از این سرزمین باشم،
اما میفهمم…
میفهمم که امروز هر چی دارم—
آرامش، امنیت، هویتم، و حتی همین حجاب که برام مثل سپره—
بیسبب نیست.
گاهی دلم میخواد فقط بگم:
«ما یادمون نرفته.
نه شما رو، نه راهتون رو، نه آرامشی که برامون ساختید.»
و شاید این سادهترین حرف دل من باشه.
همین… همین قدر بیپیرایه.
- ۲.۶k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط