Part57
Part57
بابام ذوق کرده بود… انگار از کوک خوشش اومده بود
به مامانم لبخند زدم
+خیالم راحت شد
مادر ا/ت : من هنوز باورم نمیشه
+اخخخ مامااان خداروشکررررر
مادر ا/ت: انقدر دوسش داری?! (خندید)
+خیلی مامان ..واقعا دوسش دارم
مادر ا/ت : ببینم دستتو… خیلی قشنگه
به انگشترم اشاره کرد
+کاش اونجا بودی مامان
مادر ا/ت: همه رو دیدم ..همه رو از پشت گوشی دیدم اسمتون سرتیتر خبراست ..اسم تورو که سرچ میکنم عکس اون میاد
خندیدیم و یکم بعد با سینی چایی و شیرینی رفتیم پیششون
+اووووو… خوب گرم گرفتین باهماا
بابای ا/ت:کیش و مات شدممم…واقعا از کجا انقدر خوب بلدی بازی کنی?
خواستم برای کوک ترجمه کنم که دیدم نیازی نیست اوم مترجم انلاین گوشیش براش سریع ترجمه کردو اونم جواب داد و مترجم دقیقا همونو به فارسی گفت
مامان ا/ت: خب کوک بیا یکم استراحت کن بسه..
بابای ا/ت: نه.. بیا یه دست دیگه هم بریم
×(خندید) باشه یه دست دیگه
همگی خندیدیم
مامان ا/ت: (اروم حرف میزد) خانوادشو دیدی? چطور بودن ?ادمای خوبین?
+خیلی خوبن مامان ..مامانش زن مهربون و شیرینیه پدرشم بانمک و پر نشاطه برادر بزرگشم خیلی کیوت و مهربون بود ..خیلی دلشون میخواست شمارو میدیدن
مامان ا/ت: خب خداروشکر ..اینجور که بوش میاد این پسره دل باباتو هم برده ببین چطوری میخنده ..فکر کنم یکم دیگه باید بیایم کره برای دیدن خانوادش
نفس راحتی کشیدمو سرمو رو شونه های مامان گذاشتم
ساعت حدودا پنج بعد از ظهر بود که دخترا تصویری زنگ زدن
+سلااام
~سلامو کوفتتت.. مگه نگفتم رسیدی زنگ بزن
+یاااا.. خب یادم رفت
کتی: ا/ت اوضاع چطوره??
+باورتون نمیشه اما عالیییییییییی
میرا: یعنی چی
+خودتون ببینین
گوشی رو چرخوندم ..بابا و داداشمو کوک سه تایی داشتن فوتبال میدیدن
-اووووه… باورم نمیشه….
+منم باورم نمیشد والا
~اینکه عالیهههه دیوونه…
+اوهوممم.. اوضاع اونور خوبه?
اس ار: اره نگران نباش
+باشه پس من قطع میکنم ..بعدا زنگ میزنم ..باباای
گوشی رو قطع کردمو رفتم پیش بقیه
+بابا فردا بریم دریا?
بابای ا/ت : باشه پس صبح بریم
به کوک گفتم که خیلی خوشحال شد
یکم بعد مامان صدام کرد که میز شامو حاضر کنم
×کمک میخوای?
+اوهوم.. بیا کمک کن یکم میزو بکشیم جلو تر
بابام ذوق کرده بود… انگار از کوک خوشش اومده بود
به مامانم لبخند زدم
+خیالم راحت شد
مادر ا/ت : من هنوز باورم نمیشه
+اخخخ مامااان خداروشکررررر
مادر ا/ت: انقدر دوسش داری?! (خندید)
+خیلی مامان ..واقعا دوسش دارم
مادر ا/ت : ببینم دستتو… خیلی قشنگه
به انگشترم اشاره کرد
+کاش اونجا بودی مامان
مادر ا/ت: همه رو دیدم ..همه رو از پشت گوشی دیدم اسمتون سرتیتر خبراست ..اسم تورو که سرچ میکنم عکس اون میاد
خندیدیم و یکم بعد با سینی چایی و شیرینی رفتیم پیششون
+اووووو… خوب گرم گرفتین باهماا
بابای ا/ت:کیش و مات شدممم…واقعا از کجا انقدر خوب بلدی بازی کنی?
خواستم برای کوک ترجمه کنم که دیدم نیازی نیست اوم مترجم انلاین گوشیش براش سریع ترجمه کردو اونم جواب داد و مترجم دقیقا همونو به فارسی گفت
مامان ا/ت: خب کوک بیا یکم استراحت کن بسه..
بابای ا/ت: نه.. بیا یه دست دیگه هم بریم
×(خندید) باشه یه دست دیگه
همگی خندیدیم
مامان ا/ت: (اروم حرف میزد) خانوادشو دیدی? چطور بودن ?ادمای خوبین?
+خیلی خوبن مامان ..مامانش زن مهربون و شیرینیه پدرشم بانمک و پر نشاطه برادر بزرگشم خیلی کیوت و مهربون بود ..خیلی دلشون میخواست شمارو میدیدن
مامان ا/ت: خب خداروشکر ..اینجور که بوش میاد این پسره دل باباتو هم برده ببین چطوری میخنده ..فکر کنم یکم دیگه باید بیایم کره برای دیدن خانوادش
نفس راحتی کشیدمو سرمو رو شونه های مامان گذاشتم
ساعت حدودا پنج بعد از ظهر بود که دخترا تصویری زنگ زدن
+سلااام
~سلامو کوفتتت.. مگه نگفتم رسیدی زنگ بزن
+یاااا.. خب یادم رفت
کتی: ا/ت اوضاع چطوره??
+باورتون نمیشه اما عالیییییییییی
میرا: یعنی چی
+خودتون ببینین
گوشی رو چرخوندم ..بابا و داداشمو کوک سه تایی داشتن فوتبال میدیدن
-اووووه… باورم نمیشه….
+منم باورم نمیشد والا
~اینکه عالیهههه دیوونه…
+اوهوممم.. اوضاع اونور خوبه?
اس ار: اره نگران نباش
+باشه پس من قطع میکنم ..بعدا زنگ میزنم ..باباای
گوشی رو قطع کردمو رفتم پیش بقیه
+بابا فردا بریم دریا?
بابای ا/ت : باشه پس صبح بریم
به کوک گفتم که خیلی خوشحال شد
یکم بعد مامان صدام کرد که میز شامو حاضر کنم
×کمک میخوای?
+اوهوم.. بیا کمک کن یکم میزو بکشیم جلو تر
۱۱.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.