دیانا: داداش
دیانا: داداش
عرفان : به به آبجی کوچولو
دیا؛: ولم کن اشقال
عرفان: از دست برادرت فرار میکنی
دیانا: چیکارم داری ولم کن بزا به زندگیم برسم
عرفان: ارسلان جونت قراره بیاد
دیانا: به اون چیکار داریییی ...کمککک ...ومکککک
عرفان: فرزاد کتکش بزن
دیانا: آی نکننن
ارسلان: اسمس اومد از طرف اون یارو که نوشته بود :
...........اگه میخوای دیانا رو بگیری همین الان با ۳ میلیارد بیا به این آدرس..........
ارسلان: وای ممد چیکار کنیم .
ممد : دخترا با دوتا ماشین برن ویلا و پسرا هم میریم به ادرس و دیانا رو میاریم به جای پول هم میزنیمشون
ارسلان: اوکی... راه افتادیم نمیدونم چرا اینقدر استرس دارم واسه دیانا.... رسیدیم که ۵ نفر بودن ماهم که ۷ نفر بودیم
عرفان: خب
ارسلان: دیانا کو .... که یهو دیدم دیانا با بدن خونی رو آوردن و دادن دست اون یارو عرفان
دیانا: عرفان ولم کنن
ارسلان: تو از کجا میشناسیش .
دیا: داداش بی غیرتمه
عرفان: خفه شو. و یکی زدم تو گوشش..
دیانا: لبم خون شد ...ایی
ارسلان: بی غیرت خواهرته کثافت .
عرفان: پول
ارسلان: همینو که گف ریختن سرش پسرا و همشونو زدن عرفان هم دیانا رو انداخت زمین .. رفتم بغلش کردمو رفتم تو ماشین تو بغلم خواب بود ۵ مین بعد بچه ها اومدن و حرکت کردیم سمت ویلا و نیم ساعت بعد رسیدیم خودم نشستم پشت ماشین و چمدون هارو گذاشتم قرار بود بچه ها بمونن ولی من با دیانا راهی تهران شدیم
دیانا: آی
ارسلان: خوبی
دیانا: نه . بدنم درد میکنه
ارسلان: نگه داشتم رفتم صندلی عقب و دیانا رو بغل کردم
دیانا: ارباب
ارسلان: ببین میخوام بهت یه چیزی بگم
دیانا : اوم بگین
ارسلان: دیانا من اولین روزی کع دیدمت ازت متنفر بودم ولی به مرور زمان
دیانا: به مرور زمان ؟
ارسلان: عاشقت شدم ببین نمیخوام الکی بگم اما اگع بخوای باهام باشی بعت قول میدم که برات بهشت بسازم
دیانا: آروم آروم رفتم بغلش و لپش رو بوسیدم که یهو لبش اومد رو لبم و محکم میک میزد و منم همراهیش کردم و بعد ۳ مین ازم بیخیال شد
عرفان : به به آبجی کوچولو
دیا؛: ولم کن اشقال
عرفان: از دست برادرت فرار میکنی
دیانا: چیکارم داری ولم کن بزا به زندگیم برسم
عرفان: ارسلان جونت قراره بیاد
دیانا: به اون چیکار داریییی ...کمککک ...ومکککک
عرفان: فرزاد کتکش بزن
دیانا: آی نکننن
ارسلان: اسمس اومد از طرف اون یارو که نوشته بود :
...........اگه میخوای دیانا رو بگیری همین الان با ۳ میلیارد بیا به این آدرس..........
ارسلان: وای ممد چیکار کنیم .
ممد : دخترا با دوتا ماشین برن ویلا و پسرا هم میریم به ادرس و دیانا رو میاریم به جای پول هم میزنیمشون
ارسلان: اوکی... راه افتادیم نمیدونم چرا اینقدر استرس دارم واسه دیانا.... رسیدیم که ۵ نفر بودن ماهم که ۷ نفر بودیم
عرفان: خب
ارسلان: دیانا کو .... که یهو دیدم دیانا با بدن خونی رو آوردن و دادن دست اون یارو عرفان
دیانا: عرفان ولم کنن
ارسلان: تو از کجا میشناسیش .
دیا: داداش بی غیرتمه
عرفان: خفه شو. و یکی زدم تو گوشش..
دیانا: لبم خون شد ...ایی
ارسلان: بی غیرت خواهرته کثافت .
عرفان: پول
ارسلان: همینو که گف ریختن سرش پسرا و همشونو زدن عرفان هم دیانا رو انداخت زمین .. رفتم بغلش کردمو رفتم تو ماشین تو بغلم خواب بود ۵ مین بعد بچه ها اومدن و حرکت کردیم سمت ویلا و نیم ساعت بعد رسیدیم خودم نشستم پشت ماشین و چمدون هارو گذاشتم قرار بود بچه ها بمونن ولی من با دیانا راهی تهران شدیم
دیانا: آی
ارسلان: خوبی
دیانا: نه . بدنم درد میکنه
ارسلان: نگه داشتم رفتم صندلی عقب و دیانا رو بغل کردم
دیانا: ارباب
ارسلان: ببین میخوام بهت یه چیزی بگم
دیانا : اوم بگین
ارسلان: دیانا من اولین روزی کع دیدمت ازت متنفر بودم ولی به مرور زمان
دیانا: به مرور زمان ؟
ارسلان: عاشقت شدم ببین نمیخوام الکی بگم اما اگع بخوای باهام باشی بعت قول میدم که برات بهشت بسازم
دیانا: آروم آروم رفتم بغلش و لپش رو بوسیدم که یهو لبش اومد رو لبم و محکم میک میزد و منم همراهیش کردم و بعد ۳ مین ازم بیخیال شد
۱۳.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.